Westminster Bridge -London

2 نظر »

زمین فریبنده تر از این متاعی ندارد که عرضه کند
احساس ندارد آن‌که بی تفاوت از کنارش می گذرد

چشم اندازی دل انگیز به شکوهش
لندن در جامه‌ی فاخرش

زیبایی سحرگاهان، سکوت و عریانیش
آرمیدن زورقها، برجها، گنبدها، تماشاخانه ها، و معابدش

با آغوش باز به چمنزاران و سپهر
هر گوشه درخشان است در آسمان پر مهر

خورشید هرگز چنین زیبا سربرنیاورده بود
نه حتی در هنگام زایش در اولین دره، یا در اولین صخره و یا تپه

هرگز ندیده بودم رودخانه چنین آرامش داشته باشد
و هرجا که بخواهد به آرامی بخرامد

خدای مهربان! شهر در خواب فرو رفته است
همه در آرامش به سر می برند

ویلیام وردزورث

در توصیف پل وست مینستر (لندن)
ترجمه: میم (طربستان)


Poem upon Westminster Bridge

12 ژوئن 2009- متروی لندن- خط پیکادلی


Earth has not anything to show more fair:
Dull would he be of soul who could pass by

A sight so touching in its majesty:
This City now doth like a garment wear

The beauty of the morning; silent, bare,
Ships, towers, domes, theatres, and temples lie

Open unto the fields, and to the sky;
All bright and glittering in the smokeless air.

Never did sun more beautifully steep
In his first splendour valley, rock, or hill;

Ne’er saw I, never felt, a calm so deep!
The river glideth at his own sweet will:

Dear God! the very houses seem asleep;
And all that mighty heart is lying still!

William Wordsworth

Composed upon Westminster Bridge (September 3, 1802)

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

بدون نظر »

هر که بی او زندگانی می‌کند

گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

سروبالا دلستانی می‌کند

مهربانی می‌نمایم بر قدش

سنگ دل نامهربانی می‌کند

برف پیری می‌نشیند بر سرم

همچنان طبعم جوانی می‌کند

ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق

آب چشمم ترجمانی می‌کند

آهن افسرده می‌کوبد که جهد

با قضای آسمانی می‌کند

عقل را با عشق زور پنجه نیست

احتمال از ناتوانی می‌کند

چشم سعدی در امید روی یار

چون دهانش درفشانی می‌کند

هم بود شوری در این سر بی خلاف

کاین همه شیرین زبانی می‌کند

سعدی


شاهد:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی

به حریم خلوت خود شبی، چه شود نهفته بخوانیم

11 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/be-harime-khalvat.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

به حریم خلوت خود شبی، چه شود نهفته بخوانیم
به کنار من بنشینی و، به کنار خود بنشانیم

پریسا

من اگر چه پیرم و ناتوان، تو ز آستان خودت مران
که گذشته در غمت ای جوان، همه روزگار جوانیم

منم ای برید و دو چشم تر، ز فراق آن مه نوسفر
به مراد خود برسی اگر، به مراد خود برسانیم

چو برآرم از ستمش فغان، گله سر کنم من خسته جان
برد از شکایت خود زبان، به تفقدات زبانیم

به هزار خنجرم ار عیان، زند از دلم رود آن زمان
که نوازد آن مه مهربان، به یکی نگاه نهانیم

ز سموم سرکش این چمن، همه سوخت چون بر و برگ من
چه طمع به ابر بهاری و، چه زیان ز باد خزانیم

شده‌ام چو هاتف بینوا، به بلای هجر تو مبتلا
نرسد بلا به تو دلربا، گر ازین بلا برهانیم

هاتف اصفهانی


شاهد:
شعری بر همین وزن از بیگم دختر هاتف، متخلص به رَشحه:

چه شود اگر که بری ز دل، همه دردهای نهانیم
به کرشمه‌های نهانی و، به تفقدات زبانیم

نه به ناز تکیه کند گلی، نه به ناله دلشده بلبلی
تو اگر به طرف چمن دمی، بنشینی و بنشانیم

ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان
به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم

ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امید من
نه طمع ز ابر بهاری و، نه زیان ز باد خزانیم

بودم چو رشحه دلی غمین، الم و فراق تو در کمین
نشوی به درد و الم قرین، گر از این الم برهانیم


خواننده: پریسا
آهنگساز: آهنگ قدیمی
دستگاه: ماهور
منبع عکس: وب سایت رسمی پریسا

چگونه برادرانم را فراموش کنم و برای وطن ننالم؟

بدون نظر »

گویی من با آن کاروان عراقی هستم که راهی همدان اند، و بار و بنه خود را در دشت ماوشان فرود می آورند، در حالی که زمینهای پست و بلند آن، سبز شده و بهار چنان پوششی از برد یمانی بر تن آنجا کرده که شهرهای دیگر بدان حسد می برند. شکوفه هایش مشک آسا بوی خوش می پراکند و آب زلال در جویهای آن روان است.

در باغهای خرم و دلکش آنجا فرود آمده، زیر سایه پر برگ درختانش آرمیده اند، همنوا با نغمه کبوتران و چهچهه بلبلان، انشاد این بیت را تکرار می کند:

ای همدان! باران از میان شهرها تو را زنده دارد
و ای اقلیم ماوشان! از میان دشتها تو را سیراب گرداند [1]

***

آن گاه برادران به پیشباز کاروانیان آمدند. پیر و جوان نگران چگونگی حال ما بودند، دلها به گلوگاه رسید و اشکهایشان در حدقه دیده جمع شد و گفتند:

[زنان قبیله گفتند] خواهرزاده گرامی ما کجاست؟ ما را از حال او آگاه سازید. گروه شما زنده باشد!
آیا در شهر شما کَرَم پیشه ای هست؟ لطف خداوند یارش باد. که عهد و پیمان نجیب زاده ای را نگاه دارد؟
آن کس را که شما در سرزمین خود به جا گذاشتیدش، جوانی است که به جای شادی غم و هجران وجودش را مالامال کرده است.
آیا بغداد شما باران بهاری الوند را از خاطر می برد؟ و [آیا] آن که بغداد را در قبال الوند بخرد زیان نکرده است؟
جانم فدایشان باد! اگر می شنیدند من چه کشیدم و چه دیدم، هر گردنی از اندوه آن گردنبندش را فرو می انداخت!  [2]

***

چگونه برادرانم را فراموش کنم و برای وطن ننالم؟ در حالی که رسول خدا فرمود: حُبُّ الوَطَن مِنَ الایمان. دوستی وطن از [نشانه های] داشتن ایمان است. روشن است که وطن دوستی با سرشت انسان عجین شده است:

محبوبترین آفریده خداوند میان “مَنعَج” و “حَرّه” لیلی که ابرهایش باران می ریزد
سرزمینی است که در آنجا دایگانم مرا از مادر واگرفتند و نخستین زمینی است که خاکش پوست مرا لمس کرد.[3]

عین القضات همدانی

رساله دفاعیات » صفحه 24


[1] حَیّاکَ یا هَمَذان الغَیثُ مِن بَلَدٍ
سَقاکَ یا ماوَشان القَطرُ مِن وادٍ

[2] و قالت نساء الحی: این بن اختنا؟
الا اخبرونا عنه -حییتم و فدا-
-رعاه ضمان الله- هل فی بلادکم
اخو کرم یرعی لذی حسب عهدا؟
فان الذی خلقتموه بارضکم
فتی ملا الحشاء هجرانه وجدا
ابغدادکم تنسیه اروند مربعا
الا خاب من یشری ببغداد اروندا؟
فدتهن نفسی لو سمعن بما اری
رمی کلُّ جید من تنَّهُّدهِ عِقدا

[3] احب عباد الله ما بین منعج
و حره لیلی ان تصوب سحابها
بلاد تللقتنی بهن قوابلی
و اول ارض مس جلدی ترابها

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟

18 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/shahre-khamushe-man.mp3]

دریافت فایلدانلود تصنیف خموشانه با صدای محمد معتمدی
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟

می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟

زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟

سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟

چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟

آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو؟

محمد رضا شفیعی کدکنی


خواننده: محمد معتمدی
آهنگساز: مجید درخشانی
آلبوم: نسیم صبحدم

ای خطه ی ایران مهین ای وطن من

43 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/bastami/vatane-man.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ
ای خطه ی ایران مهین ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ و گل و لاله و سرو و سمن من

تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی از دل محن من

دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافته ی خویش نداری کفن من

امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا و دریغا وطن من، وطن من

ملک الشعرا بهار


ببینید:
از خون جوانان وطن لاله دمیده


خواننده: ایرج بسطامی
آهنگساز: پرویز مشکاتیان
آلبوم: وطن من
تصنیف در مخالف سه گاه

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

6 نظر »

می گویند پلنگ را خوی غریبی است که هیچکس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمی تواند دید. در شبهای بدر کامل، دیدن ماه بلند پلنگ را به خشم و جنونی می کشاند که از سنگها و صخره ها برجهد و حریف گستاخ را از افلاک به خاک فرو نشاند. فاجعه زندگی پلنگ نیز وقتی شکل می گیرد که می پندارد در جهشی از فراز قله، بر ماه دست خواهد یافت- اما غرور شکسته ِ پلنگ وقتی به باطل بودن خیالش پی می برد که به خیره چنگ در هوا زده و نومید و خسته با استخوانهای درهم، شکسته از پرواز بی ثمرش، بر صخره های تیز فرو افتاده است و زخمهای مهلکش مهتاب را به خون بیاراسته.

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌یشه، بهانه ‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی

سرمست درآمد از درم دوست

2 نظر »

سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند
کز عطر، مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من:
در نرگس مست من چه آهوست؟

گفتم همه نیکویی است لیکن
این است که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست

سعدی

یاری بخر و به هیچ مفروش

5 نظر »
[audio: http://tardid.net/files/music/seraj/yaari-bekhar.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ

رفتی و نمی‌شوی فراموش

می‌آیی و می‌روم من از هوش

سحر است کمان ابروانت

پیوسته کشیده تا بناگوش

پایت بگذار تا ببوسم

چون دست نمی‌رسد به آغوش

جور از قِبلت مقام عدل است

نیش سخنت مقابل نوش

بی‌کار بود که در بهاران

گویند به عندلیب مخروش

دوش آن غم دل که می‌نهفتم

باد سحرش ببرد سرپوش

آن سیل که دوش تا کمر بود

امشب بگذشت خواهد از دوش

شهری متحدثان حسنت

الا متحیران خاموش

بنشین که هزار فتنه برخاست

از حلقه عارفان مدهوش

آتش که تو می‌کنی محالست

کاین دیگ فرونشیند از جوش

بلبل که به دست شاهد افتاد

یاران چمن کند فراموش

ای خواجه برو به هر چه داری

یاری بخر و به هیچ مفروش

گر توبه دهد کسی ز عشقت

از من بنیوش و پند منیوش

سعدی همه ساله پند مردم

می‌گوید و خود نمی‌کند گوش

سعدی


خواننده: حسام الدین سراج
آهنگساز: حسام الدین سراج – جلال ذوالفنون
آلبوم: آینه رو
ساز و آواز در دستگاه همایون

Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS