همسفر (چهل نامه)

بدون نظر »

در این راه طولانی (كه ما بی خبریم و چون باد می گذرد) بگذار خرده اختلاف هایمان با هم، باقی بماند. خواهش می كنم! مخواه كه یكی شویم، مطلقاً یكی.
مخواه كه هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه كه هر دو یك آواز را بپسندیم، یك ساز را، یك كتاب را، یك طعم را، یك رنگ را، و یك گونه نگاه كردن را.
مخواه كه انتخابمان یكی باشد، سلیقه‌مان یكی، و رویاهایمان یكی.
همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن، دال بر كمال نیست، بلكه دلیل توقف است.

عزیز من!
زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می‌برد نه شباهتهایمان، نه از میان رفتن و محو شدن یكی در دیگری، نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امربر شدن و دربست پذیرفتن.
عشق باشد و یا دوست داشتن یا مهر و عطوفت یا تركیبی از اینها، در هر حال حتی دو نفر كه سخت و بی‌حساب عاشق هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانیده است، واجب نیست كه هر دو، صدای كبك، درخت نارون، برف، قله علم كوه، رنگ سرخ، بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. حتی به یك اندازه هم.

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی، یكی نیست بگذار یكی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار، در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم. بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
تو نباید سایه كمرنگ من باشی
من نباید سایه كمرنگ تو باشم
این سخنی ست كه در باب”دوستی” نیز گفته اند.

بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز كه مورد اختلاف ماست بحث كنیم، اما نخواهیم كه بحث ما را به نقطه‌ی مطلقاً واحدی برساند.
بیا بحث كنیم!
بیا كلنجار برویم!
اما سرانجام، نخواهیم كه غلبه كنیم و دیگری را مغلوب نمائیم!
و این غلبه منجر به آن شود كه تو نیز چون من بیندیشی یا به عكس
من و تو، تو و من، حق داریم در برابر هم قد علم كنیم.
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم.
بی آنكه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
بیا تصمیم بگیریم كه حركاتمان، رفتارمان، حرف زدنمان، و سلیقه مان كاملاً یكی نشود.
و فرصت بدهیم كه خرده اختلافها، حتی اختلافهای اساسیمان باقی بماند.
و هرگز اختلاف نظر را وسیله تهاجم قرار ندهیم …

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!
تفاوت! نه برای رنجاندن و دامن زدن به اختلاف توام با تنفر، بلكه در جهت “تكامل” یكدیگر كه یك تكامل فكری و عقلی همان تفاهم است و سرآمد تمام خوشبختی‌هاست.

نادر ابراهیمی
کتاب چهل نامه‌ی کوتاه (منتخب نامه های نادر ابراهیمی به همسرش)
نامه‌ی سی و چهارم

دلم افتاده آن طرف دیوار

2 نظر »

دنیا دیوارهای بلند دارد
و درهای بسته که دور تا دور زندگی را فرا گرفته اند
نمی شود از دیوارهای بلند بالا رفت.
نمی شود آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت، کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.
شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد!

با این دیوارها چه می شود کرد؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد
و می شود اصلأ فراموش کرد که دیواری هم هست
شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند.
شاید دریچه ای، شاید شکافی، شاید روزنی

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.
حتی به قدر یک سر سوزن،
برای رد شدن نور،
برای عبور عطر و نسیم،
برای…
بگذریم.

گاهی ساعت ها پشت دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم
اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم.
اما هیچ وقت، همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند.

دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

آن طرف حیاط خانه خداست.

و آن وقت هی در می زنم،
در می زنم،
در می زنم،
و می گویم:
“دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟”

کسی جوابم را نمی دهد، کسی در را برایم باز نمی کند،
اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین
و من این بازی را دوست دارم
همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار… همین که…

من این بازی را ادامه می دهم.
و آن قدر دلم را پرت می کنم،
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند،
تا دیگر دلم را پس ندهند،
تا آن در را باز کنند و بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو

آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم!

من این بازی را ادامه می دهم…

عرفان نظر آهاری


شاهد:
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری

ماه مرشد

2 نظر »

نیمه شبی است از هزاره دوم عشق؛ و ما مرشدی نداریم، جز ماه .

او هر شب بر منبر آسمان بالا می رود و هزار ستاره مریدش است.

ماه مرشد سخن نمی گوید، می تابد؛ و کدام مرشد جز اوست که جای گفتن، بتابد!؟…

خاموشی، پند ماه مرشد ماست و نور، نور ذکر اوست. خوابیدن پای صحبت ماه مرشد حرام است.

ماه مرشد اما می گوید:

خوابتان مباح ترین کار جهان خواهد بود، اگر در آغوش جهان بخوابید. آن گاه بر شما چنان خواهم تابید که خوابتان ، بیداری شود و شب تان، روز.

ماه مرشد می گوید:

خدا هر شب شما را در آغوش می گیرد. اما کاش شبی نیز شما او را در آغوش می گرفتید تا آغوشتان گشاده می شد آن قدر که ستارگان به جای آنکه در سینه آسمان بتپند، در سینه شما می تپیدند.

دیشب ستاره ای می گفت:

اگر به مجلس ماه مرشد آمدید، هدیه، آهی بیاورید. آه شما عطر و عود مجلس ماه مرشد است.

ستاره می گفت:

اگر به خانه ماه مرشد آمدید، دعایی بیاورید. زیرا که هر دعا چراغی است و این همه چراغ که در آسمان روشن است، دعای بندگان خداست.

امشب نیز مجلس ماه مرشد برپاست. آسمان صاف است و نه غریبه ای و نه ابری. همه محرم اند، هم تو و هم درخت و هم دریا. وعظ ماه مرشد تا سحر ادامه خواهد داشت تا صبح که او آسمان را به شیخ آفتاب خواهد بسپارد.
به مجلس ماه مرشد بیا، مجلس ماه مرشد را عشق است.

عرفان نظرآهاری
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS