شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/badi-vazid.mp3]

دریافت شمشیر و جغرافیا با صدای محمد کاظم کاظمیدانلود شمشیر و جغرافیا با صدای محمد کاظم کاظمی

بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد

شمشیر روی نقشه‌ی جغرافیا دوید
این‌سان برای ما و تو میهن درست شد

یعنی که از مصالح دیوار دیگران‌
یک خاکریز بین تو و من درست شد

بین تمام مردم دنیا گل و چمن‌
بین من و تو آتش و آهن درست شد

یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم‌
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد

یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی‌
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد

یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن‌ درست شد

آن طاقهای گنبدی لاجوردگون‌
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد

آن حوضهای کاشی گلدار باستان‌
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد

آن حله‌های بافته از تار و پود جان‌
بندی که می‌نشست به گردن درست شد

آن لوح‌های گچ‌بری رو به آفتاب‌
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب‌
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد

***

سازی بزن که دیر زمانی است نغمه‌ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد

دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ
شاید پلی برای رسیدن‌، درست شد

***

شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان‌
با کاروان حلّه بیاید به سیستان‌

وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می‌رسد از جوی مولیان‌

سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌»

ما شاخه‌های توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان‌

با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان‌

بر نقشه‌های کهنه خطی تازه می‌کشیم
از کوچه‌های قونیه تا دشت خاوران

تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان‌

محمد کاظم کاظمی

شاعر معاصر افغان


دگرمن و تورَن: از مناصب نظامی افغانستان است.
بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌: مصراعی از شعر «ققنوس» نیمایوشیج

ليلا مهاجر است که حرفی نمی‎زند

بدون نظر »

ليلا مهاجر است که حرفی نمی‎زند
آزرده خاطر است که حرفی نمی‎زند

ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست
درد معاصر است که حرفی نمی‎زند

ليلا برای رنج کشيدن تمام عمر
انگار حاضر است که حرفی نمی‎زند

گم گشته در هياهوی رنگ و ريای شهر
انگار کافر است که حرفی نمی‎زند

ليلا دلش گرفته از اين کوچه های تلخ
فردا مسافر است که حرفی نمی‎زند

اين شعر را برای دل او سروده ام
اين بيت آخر است که حرفی نمی‎زند

علی مدد رضوانی

شاعر معاصر افغانستان
او متولد غزنی و مقيم ورامين تهران است. او در سال ۱۳۵۷ به دنیا آمد.

زن اگر آتش نمی شد خام می ماندیم ما

بدون نظر »

زن اگر آتش نمی‌شد، خام می‌ماندیم ما
نارسیده باده‌ای در جام می‌ماندیم ما

زن اگر ما را نمی‌بخشید عمر جاودان
بی تخلص، بی نسب، بی نام می‌ماندیم ما

گر نمی‌دیدیم ما از کودکی آغوش گرم
از محبت بی خبر، ناکام می‌ماندیم ما

گر به چشم ما نمی‌دوشید مادر شیر خویش
کور مادرزاد در ایام می‌ماندیم ما

گر نمی‌آموختیم از زن ره و رسم ادب
بدگهر، بدذات، بدفرجام می‌ماندیم ما

زن اگر آتش نمی‌بود، خانه‌ی ما سرد بود
بی چراغ روشنی در شام می‌ماندیم ما

گر کلام اولین از زن نمی‌آموختیم
لب فروبسته به هم چون لام می‌ماندیم ما

آتش زن بود که ما سوختیم و ساختیم
ورنه چون سنگ سر احرام می‌ماندیم ما

میرزا تورسون‌زاده

شاعر تاجیک

مهاجر چیست؟

8 نظر »

مهاجر چیست؟
سحرگاهی، ز بازیگاه طفلان،
کودکم با چشم تر برگشت،
و با بغضی که بودش در گلو پرسید:
«بگو بابا!
مهاجر چیست؟
دشنام است، یا نام است؟»
٭٭٭
از آن پرسش، دلم لبریز یک فریاد خونین شد،
و مروارید اشکی،
از کنار چشم من، بی‎پرده پایین شد،
ولی آهسته چشمم را به پشت دست مالیدم،
و در ذهنم برای آن‎چنان پرسش جواب نغز پالیدم.
٭٭٭
بدو گفتم:
«ببین فرزند دلبندم،
تو می‎دانی که میهن چیست؟»
بگفت: «آری،
تو خود روزی به من گفتی،
که میهن خانه‎ی اجداد را گویند»
زدم بوسی به رخسارش،
و غمگینانه افزودم:
«اگر در یک شب تاریک،
مشتی دزد و رهزن، خانه‎ی بابات را سوزند،
و هر سو آتش افروزند،
و تو از وحشت دزدان، برون آیی،
و شبها را به روی سنگفرش مردم دیگر بیاسایی،
مهاجر می‎شوی فرزند،
مسافر می‎شوی دلبند»
٭٭٭
سرشک تازه‎ای چشمان فرزند مرا تر کرد،
و اندوهی روانش را مکدر کرد،
و آنگه گفت: «دانستم
مهاجر آدم بی‎خانه را گویند!»

و من مصراع شعر ساده‎اش را ساختم تک بیت:
و در زیر لب افزودم: نکو گفتی عزیز من،
«مهاجر آدم بی‎خانه را گویند
مهاجر قمری بی‎لانه را گویند»

رازق فانی

زمستان 1368 – دهلی جدید

رازق فانی شاعر و نویسنده معاصر افغان است که در سال 1386 درگذشت.

Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS