Oct 03
شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی او جمع میکرد چنانکه رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که:
«ای شیخ! جوانمردی چیست؟»
شیخ ما حالی گفت:
«آنکه شوخ مرد به روی مرد نیاوری»
همهی مشایخ و ائمهی نیشابوری چون این سخن شنودند اتفاق کردند که کسی در این معنا بهتر ازین نگفته است»
اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابیالخیر
شوخ: چرک
قائم: دلاک و کیسهکش حمام
قائمیش افتاد و مردی خام بود
جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان
تا جوانمردی چه باشد در جهان؟
شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است
این جوابی بود بر بالای او
قایم افتاد آن زمان در پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد
قائم مطلق تویی اما به ذات
و از جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار
|
عطار
منطق الطیر » فی وصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با قائمی که شوخ بر بازوی او میآورد
شاهد:
پس ندا آمد ز وحی ذوالمنن
نی ز ما و نی ز تو رو دم مزن
May 27
[audio: http://tardid.net/files/music/seraj/an-del-ke-to-didei.mp3]
دانلود آهنگ
ما را نبود دلی که کار آید ازو
جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
چندان گریم که کوچهها گِل گردد
نِی روید و ناله های زار آید ازو
***
آن دل که تو دیدهای ز غم خون شد و رفت
وز دیدهی خون گرفته بیرون شد و رفت
روزی به هوای عشق سیری می کرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
ابو سعید ابوالخیر
شاهد:
چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جو است
حافظ
شاهد:
دل را به کف هر که نهم بازپس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
ساز و آواز در دستگاه شور
خواننده: حسام الدین سراج
آهنگساز: حسام الدین سراج – جلال ذوالفنون
آلبوم: آینه رو
Jan 28
حال عالم سر به سر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکی است یا بادی است یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوری است یا کری است یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقی است یا شمعی است یا پروانهای
بر مثال قطرهی برف است در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای؟
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانهای؟
فیلسوفی گفت اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بتخانهای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمت است
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانهای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانهای؟
ابوسعید ابوالخیر
Jan 28
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
تعویذ گشت خوی بدان روی خوب را
ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان
ابوسعید ابوالخیر
Jan 28
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد