Jun 25
هر که بی او زندگانی میکند گر نمیمیرد گرانی میکند من بر آن بودم که ندهم دل به عشق سروبالا دلستانی میکند مهربانی مینمایم بر قدش سنگ دل نامهربانی میکند برف پیری مینشیند بر سرم همچنان طبعم جوانی میکند ماجرای دل نمیگفتم به خلق آب چشمم ترجمانی میکند آهن افسرده میکوبد که جهد با قضای آسمانی میکند عقل را با عشق زور پنجه نیست احتمال از ناتوانی میکند چشم سعدی در امید روی یار چون دهانش درفشانی میکند هم بود شوری در این سر بی خلاف کاین همه شیرین زبانی میکند |
سعدی
شاهد:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی