من در کجای جهان ایستاده ام؟

بدون نظر »
خسرو گلسرخی، بند 6، 7، و 8 شعر زیر را در جلسه ی دادگاه خود در سال 1352 در مقابل رییس دادگاه قرائت کرد. دادگاهی که در نهایت به اعدام وی منتهی شد.
تفاوت کوچکی بین این قرائت و متن اصلی شعر وجود دارد. آن جا که در ابتدای بند 6، گلسرخی در دادگا به جای «ای سوگوار سبز بهار/ این جامه ی سیاه معلق را» از «این استعمار» استفاده می کند.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/seghle-zamin-kojast.mp3]

دانلود شعر با صدای خسرو گلسرخیدانلود شعر با صدای خسرو گلسرخی

1
در رودهای جدایی
ایمان سبز ماست که جاری است
او می رود در دل مرداب های شهر
در راه آفتاب
خم می کند بلندی هر سرو سرفراز

2
از خون من بیا بپوش ردایی
من غرق می شوم
در برودت دعوت
ای سرزمین من
ای خوب جاودانه ی برهنه
قلبت کجای زمین است؟
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
در حجره های ساکت تپیدن آن

3
در من همیشه تو بیداری
ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من
در من
همیشه تو می خوانی هر ناسروده را
ای چشمهای گیاهان مانده
در تن خاک
کجای ریزش باران شرق را
خواهید دید؟
اینک
میان قطره های خون شهیدم
فوج پرندگان سپید
با خویش می برند
غمنامه ی شگفت اسارت را
تا برج خون ملتهب بابک خرم
آن برج بی دفاع

4
این سرزمین من است که می گرید
این سرزمین من است که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریه های ابر کجا رفته است؟
عریانی کشت زار را
با خون خویش بپوشان

5
این کاج های بلند است
که در میانه ی جنگل
عاشقانه می خواند
ترانه ی سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه! چشمهای تو ای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنه ی تبر است
با سبزی درخت هیاهوست

6
ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آن کس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟

7
این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد
و باغها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود

8
ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من!
من در کجای جهان ایستاده ام…؟

خسرو گلسرخی

شعر: سروده های خفته

کاروان شهید

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/karevane-shahid.mp3]

دانلود کاروان شهید با صدای شهرام ناظری

می‌گذرد کاروان، روی گل ارغوان
قافله ‌سالار آن، سرو شهید جوان
در غم این عاشقان، چشم فلک خون ‌فشان
داغ جدایی به دل، آتش حسرت به جان

خورشیدی تابیدی،‌ ای شهید
در دل‌ها جاویدی،‌ ای شهید
می‌گرید در سوگت، آسمان
می‌سوزد از داغت، شمع جان
چون روید لاله از، خاک تو
یاد آرم از جان، پاک تو
یاد آرم از جان، پاک تو

بنگر چون شد، دل‌ها خون شد، زین آتش‌ها
از موج خون، شد لاله‌ گون، دشت و صحرا
زین درد و غم، گرید عالم،‌ ای شهید ما
از این ماتم، خون می‌گریم

ای یاران،‌ ای یاران، سوزم از داغ غمی
داغ ظلم و ستمی
خون هر جانباز، می‌دهد آواز
جان فدای وطنم، خاک ایران کفنم
ای دریغا، لاله‌ی ما
گشته گلگون، خفته در خون

خورشیدی تابیدی،‌ ای شهید
در دل‌ها جاویدی،‌ ای شهید
می‌گرید در سوگت، آسمان
می‌سوزد از داغت، شمع جان

محمد ذکایی

خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: چاووش ۸
آهنگساز: محمدرضا لطفی
تاریخ اجرا: تابستان ۱۳۵۹

می و میخانه مست و می کشان مست

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/jame-madhushi.mp3]

دانلود تصنیف سرمستاندانلود جام مدهوشی با صدای علی اصغر شاهزیدی

می و میخانه مست و می‌کشان مست
زمین مست و زمان مست، آسمان مست
نسیم از حلقه‌ی زلف تو بگذشت
چمن شد مست و باغ و باغبان مست
تا زدم یک جرعه‌ی می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست،
آسمان مست،
بلبلان نغمه‌خوان مست
باغ مست و باغبان مست

تو زمزمه‌ی چنگ و رود منی
نغمه‌ی خفته در تار و پود منی
تو باده و جام و سبوی منی
مایه‌ی هستی و های و هوی منی

گر چه مست مستم، نه می‌پرستم
به هر دو جهان مست عشق تو هستم
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه کشیدم

شد زمین مست،
آسمان مست،
بلبلان نغمه‌خوان مست
باغ مست و باغبان مست،
باغ مست و باغبان مست

 

بیژن ترقی

نام ترانه: جام مدهوشی
آلبوم: چرخ گردون
آهنگساز: علی تجویدی
تنظیم: فریدون شهبازیان

بهار من اکنون که گشته خزان

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/elaheh/bahare-man.mp3]

دانلود بهار من اکنون که گشته خزاندانلود بهار من اکنون که گشته خزان با صدای الهه

بهار من اکنون که گشته خزان
گرفته چو عمرم غبار زمان
چرا ننویسم حکایت خود
کنون که بخواندم کتاب جهان
چرا که ننالم، که محرم و یاری
از آن همه یاران، نمانده مرا

چرا که نسوزم، که شمع مرادی
ز لاله عذاران، نمانده مرا

تهی شده جامم، ز باده چرا
زمانه مرادم نداده چرا

چو بزمی گیرم، ز شمعی گرمی
که شوری در دل گذارد
ز بس نیرنگ و ریا برخیزد
جدایی آرد به جای وفا
در این بازار فسون و ریا
دریغا گم شد بهای وفا

مرا کز غم جام لبریزم
چرا نبرم رو، به سوی خدا
که جز او نداند، دوای مرا
که او می‌بیند رضای مرا

چرا که ننالم، که محرم و یاری
از آن همه یاران، نمانده مرا

چرا که نسوزم، که شمع مرادی
ز لاله‌عذاران، نمانده مرا

تهی شده جامم، ز باده چرا
زمانه مرادم، نداده چرا

رحیم معینی کرمانشاهی

خواننده: الهه
آلبوم: گلهای رنگارنگ ۵۴۴-ب


جواب:

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند

دوستان فصل بهار است صفا باید کرد

1 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/dustan-fasle-bahar-ast.mp3]

دریافت دوستان فصل بهار است با صدای شجریاندانلود دوستان فصل بهار است با صدای شجریان

دوستان فصل بهار است صفا باید کرد
دامن عقل درین هفته رها باید کرد

عقل را با سر آشفته‌دلان سازش نیست
راستی پیروی از عقل چرا باید کرد

سخن از باده کند زمزمه‌ی باد صبا
گوش بر زمزمه‌ی باد صبا باید کرد

نوبهار است و جوانید و نشاطی دارید
همه دانید، چه گویم که چه‌ها باید کرد

وحشی‌آسا به دل سبزه مکان باید جست
خویش را از ادب خشک جدا باید کرد

تا به کف دامن خوشبوی حبیب است و «ادیب»
شوری از نغمه‌ی «شهناز» به پا باید کرد

تا شود کام دلی حاصل ازین چند صباح
آنچه از دست برآید بخدا باید کرد

پژمان بختیاری

تقدیم به اسماعیل ادیب خوانساری


آواز: محمد رضا شجریان
آلبوم: گلهای رنگارنگ ۵۴۴ ب
تار: جلیل شهناز

شبانگاهان تا حریم فلک، چون زبانه کشد سوز آوازم

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/mokhtabad/shabangahan.mp3]

دریافت شبانگاهان با صدای عبدالحسین مختاباددانلود شبانگاهان با صدای عبدالحسین مختاباد

شبانگاهان تا حریم فلک،
چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد، بی‌امان به دل
ساکنان فلک ناله‌ی سازم

دل شیدا، حلقه را شکند،
تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یک‌دم گرم و شعله‌فشان،
تا به بام جهان بال و پر گیرد

خوشا ای دل بال و پر زدنت
شعله‌ور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم، دیدگان تری
جان پرشرری، شعله آهی

بیا ساقی تا به دست طلب،
گیرم از کف تو، جام پی در پی
به داد دل، ای قرار دلم،
نوبهار دلم، می‌رسی پس کی؟

چو آن ابر نوبهارم من،
به دل شور گریه دارم من
می‌توانم آیا نبارم من؟

نه تنها از من قرار دل،
می‌رباید این شور شیدایی
جهانی را دیده‌ام یک سر،
غرق دریای ناشکیبایی

بیا در جان مشتاقان،
گل‌افشان کن، گل‌افشان کن
به روی خود، شب ما را،
چراغان کن، چراغان کن

چو آن ابر نوبهارم من،
به دل شور گریه دارم من
می‌توانم آیا نبارم من؟

ساعد باقری

خواننده: عبدالحسین مختاباد
ترانه: شبانگاهان
آلبوم: شبانگاهان (بوی گل)
آهنگساز: فریدون شهبازیان
سال انتشار: 1373

آب در سماور کهنه- شعر و صدای سلمان هراتی

6 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/salman-man-nabudam.mp3]

دریافت شعر  آب در سماور کهنه با صدای سلمان هراتیدانلود شعر آب در سماور کهنه با صدای سلمان هراتی

قیصر امین پور - سلمان هراتی

قیصر امین پور – سلمان هراتی

من نبودم
مادرم یتیم شد
من نبودم
درختان، بی‌شکوفه نشستند
من نبودم
گنجشکها برگ و بارشان را بستند
و از بهار گذشتند
من نبودم
نارنج ها از درخت به زیر افتادند
انجیرها از تراکم درد ترکیدند
ارباب صبحانه‌ای لذیذ از انجیر خورد

مادرم گفت:
«ای کاش گرگها مرا می بردند
ای کاش گرگها مرامی خوردند»

من نبودم
مادرم یتیم شد
هیمه های نیم‌سوخته
«کله چال» را از آتش می انباشتند
و ارباب کاهنی بود
که با هیمه‌های نیم‌سوخته
به تأدیب مادرم بر می‌خاست

ارباب کاهنی بود
که سرنوشت مادرم را پیشگویی می‌کرد
و «ملوک» نانجیب زاده
که خلوت ارباب را پر می‌کرد
آب را بر خاکستر می‌ریخت

مادرم غذای خاکستری می‌خورد
و بچه‌های خاکستری به دنیا می‌آورد
لاک‌پشت‌های مزرعه مرا می‌شناسند

من بر بالشی از علف می خوابیدم
قورباغه‌ها برایم لالایی می‌خواندند
مادرم از مزرعه که برمی‌گشت
سبدش از دوبیتی سرریز بود

«چندی موبمجم این بند پییه
چندی پیدا کنم شمشاد نییه
شمشاد نی مره صدا ندینه
اونی که مو خینم خدا ندینه»

برای رفوی پیراهنهای پاره‌ی ما
دوبیتی و اشک کافی بود

سوزن که به دستش می‌رفت
نه، بر جگرم می‌رفت
کی می‌توانستم گریه کنم

کیومرث خان می‌گفت:
«دهانت را ببند
آیا آسمان به زمین آمده است
ما که چیزی احساس نمی‌کنیم»

بالش من سنگین بود از اشکهای من
با گوشه‌ی زمخت لحافم
اشکهایم را می‌ستردم

بر دامن مادرم اگر گندم می‌پاشیدم
سبز می‌شد
از بس گریسته بود

آسمان تنها دوست مادرم بود
مادرم ساده و سبز مثل «ولگان» بود

من شعرهای نا سروده‌ی مادرم را می‌گویم
من با «امیر گته‌یا» خوابیدم
من با «امیر گته‌یا» شیر خوردم
من با «امیر گته‌یا» گریه کردم

من نبودم
من شاعر نبودم
مادر یتیم شد

سلمان هراتی

مرزدشت – ۹ مرداد ۱۳۶۴
کتاب: از آسمان سبز

حق حق زنم هو هو کنم

3 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/davood-azad/hagh-hagh-zanam.mp3]

دانلود حق حق زنم با صدای داوود آزاددانلود حق حق زنم با صدای داود آزاد

صيدم من و صياد او

من بنده ام، آزاد او

ويرانه من، آباده او

ای داد و ای بیداد او

حق حق زنم، هو هو کنم

تا ما و من را او کنم

تا روی دل، آن سو کنم

با درد عشقش خو کنم

هر دم به سویش رو کنم

چون مرغ حق کو کو کنم

حق حق زنم، هو هو کنم

تا ما و من را او کنم

من قطره او دريای من

من مست او صحرای من

من بنده او مولای من

من لا و او الـای من

حق حق زنم، هو هو کنم

تا ما و من را او کنم

هوشيار او، ديوانه من

شمع است او، پروانه من

افسونگر او، افسانه من

ای خالِ او پيمان من

حق حق زنم، هو هو کنم

تا ما و من را او کنم

من طالب و مطلوب او

من راغب و مرغوب او

دلداده من، محبوب او

زیبای شهرآشوب او

حق حق زنم، هو هو کنم

تا ما و من را او کنم

جواد نوربخش (نورعلیشاه کرمانی)


خواننده: داوود آزاد
آلبوم: نور جان

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن!

7 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/nameye-aval.mp3]

دریافت فایلدانلود شعرخوانی با صدای خسرو شکیبایی

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!

راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار … هی بخند!

بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد

يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

سید علی صالحی


صدا: خسرو شکیبایی
موسیقی:
by: Vangelis- West Across The Ocean Sea

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

6 نظر »

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

بعد از این زخم و عطش رهزن مرگ آگاهی است

در نماز همه حتی من من بی او نیست

به صنم صور و بی قبله ثمن نیکو نیست

بعد از این نکته‎ی زاهد به قلندر گیرند

زمره‎ی مدرسه در میکده لنگر گیرند

بعد از این خرقه‎ی صوفی به خرابات آرند

شطح و طامات به بازار خرافات آرند

بعد از این زخم در آدینه شگون خواهد بود

شنبه تا شنبه وضویی است به خون خواهد بود

مستحب است در آیینه جراحت دیدن

بهر اخیار ز اغیار صراحت دیدن

بعد از این موجب اشک است تماشا هشدار

از پس پرده‎ی اشک است تماشا هشدار

بعد از این زخم و عطش رهزن مرگ آگاهی است

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم»

بعد از این از من و دل رنگ ملامت برخاست

تقیه از تیغ تو تا صبح قیامت برخاست

بعد از این سجده به گل، غسل به می خواهم کرد

ذکر تسبیح و دعا با دف و نی خواهم کرد

پایکوبان سر بی تن به حرم خواهم برد

رکعتی سجده‎ی بی من، به صنم خواهم برد

دست افشان دل مسکین به دعا خواهم سوخت

تا سپندی به سر کوی شما خواهم سوخت

هله خیزید که ما بر سر بازار شویم

دگر از مسجد و از مدرسه بیزار شویم

نه کلیساست نه کعبه نه کنشت است اینجا

فهم پیمانه حدیث سر و خشت است اینجا

من چه دانم که بود خواجه مسلمان یا نیست

در احد هر که ز احمد نبود سفیانی است

هله خیزید که ما راه قلندر گیریم

زمره از مدرسه در میکده لنگر گیریم

در حرم آتشی از ناله‎ی نی اندازیم

یا شبی صومعه را در خم می اندازیم

خیز تا نیم شبی دامن دولت گیریم

رهروانیم چرا چله‎ی عزلت گیریم؟

شوق پیش سبق از ذوق پشیمانی برد

باز پای آبله از پینه‎ی پیشانی برد

زاهدا شرمی از آن چشم شراب آلوده

پیش کوثر بهل این آب تراب آلوده

راهرو گر خضر است ابن سبیل است اینجا

دو دماغی برسان باده سبیل است اینجا

زاهدا نخوت این دلق مزور تا کی؟

ای خُمار در خَمار مکدر تا کی؟

چون گل از آب گرفتند که را پست افتاد؟

خواجه هفتاد بهار است که در شصت افتاد

خواجه هفتاد بهار است حنا می‏بندد

به نسیم گلی احرام منا می‏بندد

ای خوش آن غنچه که در باغ سنانش گیرند

حیف رمحی که بتابند و کمانش گیرند

ملح یک عربده از شور جهانی خوشتر

عرصه ننگ است کلوخی ز کمانی خوشتر

خواجه گر سایه‎ی دولت به گمان خواهد زد

پنبه‎ی ریش بدین کهنه کمان خواهد زد

ای جوانان چمن فرصت بالیدن نیست

وهم این یک دو نفس جز پی نالیدن نیست

به زبان گل و مل نامیه خون می‏گرید

گوش اگر می‏شنود صبر و سکون می‏گرید

واحه از ولوله وادی ز سخن خامش نیست

چشمه از غلغله یک چشم زدن خامش نیست

نه ز گل بود و نه از غنچه سراغی در باغ

غم دهانی بدرید از سر داغی در باغ

غنچه لعلی است ز خون رسته که بنمودندش

گل دهانی است به خون شسته که بگشودندش

به زبانی که زبان بند شود هوش آنجا

ده زبان است عجب سوسن خاموش آنجا

گر نه گنگید و نه گیجید و به غش آلوده

جوش نطق است در این آب عطش آلوده

بشنوید این دژ جادو تهی از رازی نیست

هر کجا نیست دهان خالی از آوازی نیست

ای بسا مست که از شرب عدم آسوده است

وی بسا نطق که از ذهن کلام آسوده است

ای جوانان چمن مشغله خون باید داشت

بعد از این مشغله‎ی اهل جنون باید داشت

عقل با واهمه آغشته و فهم آلوده است

و اگر اینجا سخنم بیهده وهم آلوده است

یک نمک مرهم و صد لاله جراحت دارم

بی نمک نیست اگر شور صراحت دارم

ای جوانان چمن روح بهاران بگذشت

چشمه‎ی ابر سترون شد و باران بگذشت

خشک‎رود است در این مزرعه جیحون زین پس

خشکسال است هلا تا چه کند خون زین پس

قحط آب است تو از آب چه می‏دانی هان؟

از گدار و تک و پایاب چه می‏دانی هان؟

قحط آب است تو از قحط چه می‏فهمی؟ هیچ!

از تموز و عطش رهط چه می‏فهمی؟ هیچ!

گرنه بر مرکب سودا و جنون خواهی رفت

قحط آب است در این بادیه چون خواهی رفت

هله منشین که سواران تف این سان رفتند

تا پدید است یلان صف به صف این‎سان رفتند

درد دین را نه به ما سیل هرات آورده است

این علم را عطش شط فرات آورده است

خواب دیدم که شب این بنگره طی خواهد کرد

پاره‎ی سرخ کسی بر سر نی خواهد کرد

پیک صبحیم اگر غنچه اگر گل در باغ

قحط آب است ببندیم ز خون مل در باغ

پیک صبحم چو گل حربه‎ی عریان داریم

وی بسا دشنه که در چاک گریبان داریم

آستینها چو نیام است و ید بیضا تیغ

در شب تیه شود معجز موساها تیغ

خشت بالین مسیحا پی آسودن نیست

بعد از این هستی مردانه پی بودن نیست

باز یک هاله مه از هرم تب آماسیده است

یک افق لاشه‎ی مسموم شب آماسیده است

جوش تبخاله و پای آبله‎ی اخترهاست

بویناک است هوا از نفس اژدرهاست

چاک چاک است دل مرده‎ی صحرا در باد

بوی خون می‏چکد از کرده‎ی صحرا در باد

پیشه در یورش ناسور عفونت خسته است

رفتن از قافله از جاده سکونت خسته است

رشته‎ی رود روان پشت به دریا دارد

چشمه‎ی سلسله در سلسله در پا دارد

جام دریای دل از دست سبو لغزیده است

قبله زان سو که نماز است فرو لغزیده است

فارغ از مصر در آیینه و غربت چون ماه

یوسف اشتر مستند عزیزان در چاه

گفتم ای شب پدرم گفت که شب ماتم نیست

یله کن شتر به بازار تو را زعالم نیست

گفتم این تب پدرم گفت مکاهش جاوید

شیر و نیزار به کار است ببین در خورشید

گفتم: آتش، پدرم گفت مجوی از شب‎تاب

کم بوزینه و سرما به دروگر مشتاب

گفتم: آئین، پدرم گفت: که با آیینه است

گفتم این دل، پدرم گفت: اگر بی‎کینه است

گفتم: ایمان، پدرم گفت: که باور باقی است

بنگردان دل و هشدار که اختر باقی است

گفتم: انسان، پدرم گفت: که نسیانش کشت

این همان مرغ بهشتی است که عصیانش کشت

گفتم: آبا، پدرم گفت: ملاک آینده است

بعد از این حرمت اینجاست اگر پاینده است

گفتم: ابنا، پدرم گفت: بر آباشان گیر

کام و ناکام به میزان مهاباشان گیر

گفتم: آفت، پدرم گفت: دلیری با اوست

گفتم: آهو، پدرم گفت: که شیری آهوست

گفتم: اقران، پدرم گفت: کریمان بهتر

گفتم: اعوان، پدرم گفت: عزیمان بهتر

گفتم: اسما، پدرم گفت: که در اثنا بین

شو در این آینه هم صورت و هم معنا بین

تب و شب بین که به یک جام عجین افتاده است

وز تعب لرزه در اندام زمین افتاده است

تب و شب صورت و معناست در اثنا آنک

ظاهر با هر اسمی است از اسما آنک

علی معلم دامغانی

مشهد- خرداد 1369

صفحه 1 از 3123
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS