Jun 05
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند
کز عطر، مشام روح خوش بوست
پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست
یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست
بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست
چشمش به کرشمه گفت با من:
در نرگس مست من چه آهوست؟
گفتم همه نیکویی است لیکن
این است که بیوفا و بدخوست
بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست
خودت می دونی اینقدر اینجا پیام گذاشتن رو دوست دارم که گاهی رفتن آبرو به خاطر پیام بی ارزش گذاشتن رو هم خریدارم. به هر حال…، این مصرع
کز عطر مشام روح خوش بوست
نباید اینجوری باشه؟
کز عطر، مشام روح خوشبوست
شایدم من دارم اشتباه می خونمش. این روزها هیچی بعید نیست ازم.
_____
بیچاره سعدی. چرا باید کلا دلبسته ی چنین یاری شد؟ سعدی که حکیم ه، اون چرا اشتباه می کرده؟
حق با شما است. کاما اضافه شد. سپاس
ــــــــــ
درمورد بیتی هم که اشاره کردید، پاسخ کوتاه سعدی را از همان ترجیع بندی که در نظرات پست قبلی نقلش رفت بشنوید:
درمورد رابطه ی حکمت و عشق هم من چیزی نمی دانم. اما عین القضات همدانی می گه:
فکر می کنم پاسخ در همین یک جمله باشه که بی گمان اگر آفتاب عشق نبود، ذره ی عقل سعدی هرگز بعد از هفت قرن چنین پدیدار نمی ماند. پس بعید می دونم اون هم شکوه ای از این “اشتباه” داشته باشه.
نظر دادن