حسن تو دایم بدین قرار نماند

بدون نظر »
خاطره ای از حبیب یغمایی درباره اجرای بنان از این غزل می آید که با توجه به تاریخ بیان این خاطره در سال 1355 احتمالا به اجرای دیگری به جز آن چه در پی می آید اشاره دارد:

در منزل دشتی، بنان خواننده معروف این غزل سعدی را خواند که از لذت و طرب حالی خاص به اهل مجلس که همه از خواص بودند دست داد:
«حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
ای گل سرمست نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند»

وقتی این بیت را خواند: «عاقبت از ما غبار ماند، زنهار / تا ز تو بر خاطری غبار نماند»
مجلسیان از شدت تأثر اشک به چشم آوردند گریستنی عارفانه.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/banan/hosne-to-banan.mp3]

دریافت فایل دانلود آواز با صدای غلامحسین بنان

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/hosne-to-adib.mp3]

دریافت فایل دانلود آواز با صدای ادیب خوانساری

حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند

ای گل خندان نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند

حسن دلاویز پنجه‌ای است نگارین
تا به قیامت بر او نگار نماند

عاقبت از ما غبار ماند زنهار
تا ز تو بر خاطری غبار نماند

پار گذشت آن چه دیدی از غم و شادی
بگذرد امسال و همچو پار نماند

هم بدهد دور روزگار مرادت
ور ندهد دور روزگار نماند

سعدی شوریده بی‌قرار چرایی
در پی چیزی که برقرار نماند

شیوه عشق اختیار اهل ادب نیست
بل چو قضا آید اختیار نماند

سعدی

آواز: غلامحسین بنان
اجرای خصوصی در سال 1358 در دستگاه شور
تار: جلیل شهناز

آواز: ادیب خوانساری
بداهه خوانی و بداهه نوازی در آواز اصفهان
تار: ابراهیم سرخوش

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/payvande-mehr/har-kas-be-tamashai.mp3]

دانلود هرکس به تماشاییدانلود هرکس به تماشایی از آلبوم پیوند مهر با صدای شجریان

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه‌ی عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کان جا نتواند رفت اندیشه‌ی دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

سعدی

خواننده: محمدرضا شجریان
آلبوم: پیوند مهر
تار: فرهنگ شريف
تنبک: جهانگير ملک
سال اجرا: 1363
سال انتشار: 1379
دستگاه شور، آواز ابوعطا

از در درآمدی و من از خود به در شدم

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/az-dar-daramadi.mp3]

دانلود فایلدانلود فایل

از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

سعدی


آواز: محمدرضا شجریان
موسیقی: پرویز مشکاتیان
آلبوم: دستان
دستگاه: ماهور

حکایت از گلستان در سیرت پادشاهان

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/golestan-1-16.mp3]

دریافت فایلدانلود حکایت ۱۶ از باب «در سیرت پادشاهان» گلستان سعدی با صدای ساعد باقری

یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار افاقه نمی‌آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی کرده شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست

بس جان به لب آمد که برو کس نگریست

باز از شماتت اعدا بر اندیشم، که به طعنه در قفای من بخندند، و سعی مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند و گویند:

مبین آن بی حمیّت را که هرگز

نخواهد دید روی نیکبختی

که آسانی گزیند خویشتن را

زن و فرزند بگذارد به سختی

و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم. و اگر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد، بقیت عمر از عهده شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم.

گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد: امید و بیم. یعنی امید نان و بیم جان. و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن.

کس نیاید به خانه‌ی درویش

که خراج زمین و باغ بده

یا به تشویش و غصه راضی باش

یا جگربند پیش زاغ بنه

گفت این مناسب حال من نگفتی و جواب سؤال من نیاوردی، نشنیده‌ای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد؟

راستی موجب رضای خداست

کس ندیدم که گم شد از ره راست

و حکما گویند چار کس از چار کس به جان به رنجند: حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. و آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است؟

مکن فراخ رُوی در عمل اگر خواهی

که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ

تو پاک باش و مدار از کس ای برادر باک

زنند جامه‌ی ناپاک گازُران بر سنگ

گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان. کسی گفتش چه آفت است که موجب مَخافت است؟
گفتا شنیده‌ام که شتر را به سخره می‌گیرند.
گفت ای سفیه، شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟
گفتا خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند؟ و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود.
تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت. اما متعنتان در کمین اند و مدّعیان گوشه نشین. اگر آن چه حسن سیرت توست بخلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجال مقالت باشد؟
پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی.

به دریادر منافع بی شمار است

و گر خواهی سلامت بر کنار است

رفیق این سخن بشنید و به هم بر آمد و روی از حکایت من درهم کشید و سخن‌های رنجش آمیز گفتن گرفت. کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت؟ قول حکما درست آمد که گفته‌اند: دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.

دوست مشمار آن که در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

دیدم که متغیّر می‌شود و نصیحت به غرض می‌شنود. به نزدیک صاحب‌دیوان رفتم به سابقه‌ی معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی برین بر آمد. لطف طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن در گذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد.

همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسید و مقرّب حضرت و مشارالیه و معتمد علیه گشت. بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم:

ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار

که آب چشمه‌ی حیوان درون تاریکی است

الا لا یجأرَنَّ اخو البلیّة

فللرّحمنِ الطافٌ خَفیّه

منشین ترش از گردش ایام که صبر

تلخ است و لیکن برِ شیرین دارد

در آن قربت مرا با طایفه ای یاران اتفاق سفر افتاد. چون از زیارت مکه باز آمدم، دو منزلم استقبال کرد. ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان. گفتم چه حالت است؟ گفت: آن چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و مَلِک -دام مُلکُه- در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه‌ی حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.

نبینی که پیش خداوند جاه

نیایش کنان دست بر برنهند؟

اگر روزگارش در آرد ز پای

همه عالمش پای بر سر نهند

فی‌الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا درین هفته که مژده‌ی سلامت حجاج برسید از بند گرانم خلاص کرد و مِلکِ موروثم خاص. گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند. یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.

یا زر بهر دو دست کند خواجه در کنار

یا موج، روزی افکندش مرده بر کنار

مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. بدین کلمه اختصار کردیم:

ندانستی که بینی بند بر پای

چو در گوشت نیامد پند مردم

دگر ره چون نداری طاقت نیش

مکن انگشت در سوراخ کژدم

سعدی

حکایت ۱۶ از باب «در سیرت پادشاهان» گلستان سعدی
صدای: ساعد باقری

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

5 نظر »
روایت شجریان از اجرای این آواز:

«هر چند وقت یک‌بار ممکن است کاری برای‌ من دلنشین‌تر باشد که باز هم بستگی به حال و هوای من دارد که چگونه آن کار را که قبلا خوانده‌ام دوست داشته باشم.
یکی از شعرها «بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم» است. آن دزدیده را هم باید دزدیده بیان کرد. یک روز با آقای موسوی و چند تن از دوستان دور هم بودیم که این اجرا شد. ایشان شروع کردند به نوا زدن و من دیوان را ورق زدم این شعر آمد، بعد دیوان را ورق زدم چیز دیگری آمد که بیات ترک خواندم و بعد سه‌گاه خواندم. همین‌طور ادامه داشت و من در وسط کار ایشان دیوان را ورق می‌زدم و غزل دیگری می‌آمد و می‌خواندم. به این شکل شروع کردم به مرکب‌خوانی و یکی از کارهای خوب همین مرکب‌خوانی سعدی است.»

میم / طربستان:

به نظر من این غزل یکی از کاملترین غزلهای عاشقانه سعدی است که شاعر در تک تک ابیات مفهومی عاشقانه را به حد کمال ارائه می کند:

دزدیده نگریستن در معشوق / حالات مختلف عاشق در جدایی و وصال / راضی بودن به خواست معشوق / اهمیت نداشتن حرف مردم برای عاشق / کمینه انگاشتن خود در مقابل جلال معشوق / یگانگی عاشق و معشوق / جایگاه یگانه مهر معشوق در دل عاشق / شکوه نکردن از جور معشوق / بی اختیار بودن عاشق / و در نهایت بار دیگر تواضع در برابر بزرگی معشوق

[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/bogzar-ta-moghabele-rooye-to.mp3]

دانلود آواز با صدای محمد رضا شجریاندانلود آواز با صدای شجریان

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بوالعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگرکس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه‌ی کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

سعدی

خواننده: محمد رضا شجریان
آهنگساز: پرویز مشکاتیان
نی: محمد موسوی
آلبوم: نوا-مرکب خوانی
دستگاه: نوا

چون است حال بستان ای باد نوبهاری

8 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/mokhtabad/chun-ast.mp3]

دانلود چون است حال بستان با صدای مختاباددانلود چون است حال بستان با صدای مختاباد

چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری

هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری

وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری

ور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری*

زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری

هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست
درمان درد سعدی با دوست سازگاری

سعدی


شاهد:
شهری است پر ظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری
چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
حافظ


خواننده و آهنگساز: عبدالحسین مختاباد
آلبوم: بوی گل (شبانگاهان)

می‌نگویم که طاعتم بپذیر / قلم عفو بر گناهم کش

3 نظر »

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت: «یا غفور، یا رحیم، تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید»

عذر تقصیر خدمت آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت
من بنده امید آورده‌ام نه طاعت
به دریوزه آمده‌ام نه به تجارت
اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلم عفو بر گناهم کش

سعدی

گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت 2

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

1 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/sham-o-parvaneh.mp3]

دانلود فایلدانلود تصنیف شمع و پروانه با صدای شجریان

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من بدر می‌رود

چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع

به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای

که ناگه بکشتش پری چهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر

همین بود پایان عشق، ای پسر

ره این است اگر خواهی آموختن

به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست

قل الحمدلله که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض

چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدایی ندارد ز مقصود چنگ

وگر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار

وگر می‌روی تن به توفان سپار

سعدی

بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور


خواننده: شجریان
آلبوم: بهار دلکش
دستگاه: شور

 

خوشنویس: محمد رضا رحیمی

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

بدون نظر »

هر که بی او زندگانی می‌کند

گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

سروبالا دلستانی می‌کند

مهربانی می‌نمایم بر قدش

سنگ دل نامهربانی می‌کند

برف پیری می‌نشیند بر سرم

همچنان طبعم جوانی می‌کند

ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق

آب چشمم ترجمانی می‌کند

آهن افسرده می‌کوبد که جهد

با قضای آسمانی می‌کند

عقل را با عشق زور پنجه نیست

احتمال از ناتوانی می‌کند

چشم سعدی در امید روی یار

چون دهانش درفشانی می‌کند

هم بود شوری در این سر بی خلاف

کاین همه شیرین زبانی می‌کند

سعدی


شاهد:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی

سرمست درآمد از درم دوست

2 نظر »

سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست

رضوان در خلد باز کردند
کز عطر، مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من:
در نرگس مست من چه آهوست؟

گفتم همه نیکویی است لیکن
این است که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست

سعدی

صفحه 1 از 212
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS