باز شوق یوسفم دامن گرفت

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/shoghe-yusefam.mp3]

دریافت شوق یوسفم با صدای شهرام ناظریدانلود شوق یوسفم با صدای شهرام ناظری

باز شوق یوسفم دامن گرفت

پیر ما رابوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک آرای تنش

بوی خون می‌آید از پیراهنش

ای برادرها خبر چون می‌برید

این سفر آن گرگ یوسف را درید

یوسف من چه شد پیراهنت؟

بر چه خاکی ریخت خون روشنت

بر زمین سرد خون گرم تو

ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو

تا نپنداری ز یادت غافلم

گریه می‌جوشد شب و روز از دلم

داغ ماتمهاست بر جانم بسی

در دلم پیوسته می‌گرید کسی

ای دریغا پاره‌ی دل جفت جان

بی جوانی مانده جاویدان جوان

در بهار عمر ای سرو جوان

ریختی چون برگریز ارغوان

ارغوانم، ارغوانم، لاله‌ام

در غمت خون می‌چکد از ناله‌ام

ان شقایق رسته در دامان دشت

گوش کن تا با تو گوید سرگذشت

نغمه‌ی ناخوانده را دادم به رود

تا بخواند بر جوانان این سرود

چشمه‌ای در کوه می‌جوشد منم

کز درون سنگ بیرون می‌زنم

از نگاه آب تابیدم به گل

وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل

پر زدم از گل به خوناب شفق

ناله گشتم در گلوی مرغ حق

آذرخش از سینه‌ی من روشن است

تندر توفنده فریاد من است

هرکجا مشتی گره شد مشت من

زخمی هر تازیانه پشت من

هر کجا فریاد آزادی منم

من در این فریاد‌ها دم می‌زنم

هوشنگ ابتهاج (سایه)


شعر از مثنوی بانگ نی
بخش دیگری از این مثنوی را اینجا بخوانید
خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: چاووش 8
شوق یوسف (شوشتری)
آهنگساز: محمدرضا لطفی
کاری از گروه شیدا

ای خون اصیلت به شتک‌ها ز غدیران

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/ey-khune-asilat.mp3]

دانلود شعرخوانی ای خون اصیلت با صدای بهروز رضویدانلود شعر حسین منزوی با صدای بهروز رضوی

ای خون اصیلت به شتک‌ها ز غدیران
افشانده شرف‌ها به بلندای دلیران

جاری شده از کرب و بلا آمده وانگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران

تو اختر سرخی که به انگیزه‌ی تکثیر
ترکید بر آیینه‌ی خورشیدضمیران

ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران

خرگاه تو می‌سوخت در اندیشه‌ی تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشه‌ی شیران

آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران

وآن روز که با بیرقی از یک سر بی‌تن
تا شام شدی قافله‌سالار اسیران

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران

تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که ز خونت بنگارند دبیران

حد تو رثا نیست عزای تو حماسه است
ای کاسته شأن تو از این معرکه‌گیران

شعر: حسین منزوی

شعرخوانی: بهروز رضوی

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/chehreh-ra.mp3]

دانلود آواز چهره را صیقلی از آتش می ساخته ایدانلود آواز با صدای شجریان

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای
خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای

در سر کوی تو چندان که نظر کار کند
دل و دین است که بر یکدگر انداخته ای

مگر از آب کنی آینه دیگر ورنه
هیچ آیینه نمانده است که نگداخته ای

چون ز حال دل صاحب نظرانی غافل؟
تو که در آینه با خویش نظر باخته ای

نیست یک سرو در این باغ به رعنایی تو
بس که گردن به تماشای خود افراخته ای

آتشی را که از آن طور به زنهار آمد
در دل صائب خونین جگر انداخته ای

صائب تبریزی

خواننده: محمد رضا شجریان
آهنگساز: همایون خرم
احتمالا از آلبوم منتشرنشده ای به نام نای دل

بت چین

بدون نظر »
برای دانلود این فایلهای صوتی و تصویری به کانال تلگرام طربستان سر بزنید.

https://telegram.me/tarabestan

محمد رضا شجریان، تصنیف «بت چین» را در سال ۱۳۵۴ در جشن هنر شیراز اجرا می کند.
فایل صوتی مربوط به اجرای محمد رضا شجریان در آلبوم «گلبانگ شجریان ۱» است که با همراهی فرامرز پایور (سنتور) و هوشنگ ظریف (تار) تهیه شده است. این تصنیف در دستگاه بیات‌اصفهان است.


[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/bote-chin-shajarian.mp3]

دریافت بت چین با صدای محمد رضا شجریاندانلود بت چین با صدای محمد رضا شجریان


[audio: https://tarabestan.com/files/music/marzieh/bote-chin-marzieh.mp3]

دریافت بت چین با صدای مرضیهدانلود بت چین با صدای مرضیه


یولدوز توردیه، خواننده ازبکستانی تصنیف «بت چین» را در فستیوال «مورگن لند» در شهر «اوسنابرک» آلمان اجرا می کند. این فستیوال به موسیقی خاورمیانه اختصاص دارد.


[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/bote-chin-yulduz.mp3]

دریافت بت چین با صدای یولدوز توردیه‌وادانلود بت چین با صدای یولدوز توردیه‌وا


محمد اصفهانی با اجرای تصنیف «بت چین» برای شجریان آرزوی سلامتی می کند.

ای مه من، ای بت چین، ای صنم
لاله‌رخ و زهره‌جبین، ای صنم
تا به تو دادم دل و دین ای صنم
بر همه‌کس گشته یقین ای صنم

من ز تو دوری نتوانم دیگر
وز تو صبوری نتوانم دیگر

هرکه تو را، دیده زخود دل برید
رفته زخود، تا که رخت را بدید
تیرغمت، چون به دل من رسید
همچو بگفتم که همه‌کس شنید

من ز تو دوری نتوانم دیگر
وز تو صبوری نتوانم دیگر

ای نفس قدس تو احیای من
چون تویی امروز مسیحای من
حالت جمعی تو پریشان کنی
وای به حال دل شیدای من

من ز تو دوری نتوانم دیگر
جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر

شاعر و آهنگساز: علی اکبر شیدا

چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست

بدون نظر »
داستان این تصنیف گویا به شبی برمی گردد که در آن شب دو دوست عارف قزوینی که برادر بودند یعنی شکر الله قهرمانی (معروف به شکری) که نوازنده عارف بوده و اسماعیل قهرمانی (اسماعیل قربونی) به همراه عبدالله خان دوامی (عبدالله) به میهمانی می روند و عارف را خبر نمی کنند.
برای دانلود آهنگها و ویدیوی اجرای ول‌شدگان به کانال طربستان در تلگرام بروید.
http://telegram.me/tarabestan
[audio: https://tarabestan.com/files/music/aref/panbei-palizban.mp3]

دریافت چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست با صدای مریم پالیزبان و هانی نیوردانلود چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست با صدای مریم پالیزبان و هانی نیور

[audio: https://tarabestan.com/files/music/aref/panbei-keramati.mp3]

دریافت چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست با صدای محسن کرامتیدانلود چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست با صدای محسن کرامتی

[audio: https://tarabestan.com/files/music/aref/panbei-velshodegan.mp3]

دریافت چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست با صدای گروه ولشدگاندانلود چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست با صدای گروه ولشدگان

چرا دگمه‌ت پنبه‌ای نیست
یار، یار، پنبه‌ای نیست
برو دگمه‌تو پنبه‌ای کن،
آشکرالله، آشکرالله

اگه دگمه‌ش پنبه‌ای بود
یار، یار، پنبه‌ای بود
آشکرالله خوب بچه‌ای بود
به ذات‌الله

یک شب اونجا مهمونی بود
اسماعیل قربونی بود
توی زیرزمین، پنهونی بود
با عبدالله، با عبدالله

اگه امیر یار من بودی
یار وفادار من بودی
پس اسماعیل اونجا چی می کرد؟
با عبدالله، با عبدالله

اگه می خوای یار من باشی
یار وفادار من باشی
دیگه مهمونی تنها نرو
آشکرالله، آشکرالله

شاعر و آهنگساز: عارف قزوینی

خواننده: مریم پالیزبان – هانی نیرو
خواننده: محسن کرامتی / کمانچه: پریسا کاشفی
خواننده: گروه ولشدگان

قهرهای بادبادکی

بدون نظر »

اخم‌های زور زورکی

قهرهای بادبادکی

آشتیِ بی‌مقدمه

خنده‌های زیرزیرکی

***

***

قهرهای تو چه جالب است

قهرهای یک دقیقه‌ای

تلخ و تند و تیز و بانمک

واقعاً که با سلیقه‌ای

***

***

با یکی دو جمله‌ی قشنگ

دیوِ قهر دور می‌شود

سور و سات آشتی‌کنان

زود جفت و جور می‌شود

***

***

تو چه خوب وصله می‌کنی

روح نخ‌نما و پاره را

کوک می‌زنی به آسمان

ماه و دکمه‌ی ستاره را

***

***

قهرهای خنده‌دار تو

نوع دیگری از آشتی‌ست

باز هم سر کلاسِ قهر

آشتی کن و بگیر بیست

عرفان نظرآهاری

از کتاب: کوله‌پشتی‌ات کجاست؟

ای مرز پر گهر

بدون نظر »
امروز هشتم دی ماه زادروز فروغ فرخزاد است با شماره شناسنامه‌ی ۶۷۸ است.
شناسنامه فروغ فرخزاد

شناسنامه فروغ فرخزاد

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم
و هستیم به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ۶۷۸، صادره از بخش ۵، ساکن تهران

دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه‌ی قانون…

آه
دیگر خیالم از همه سو راحت است
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره با اشتیاق
ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غبار پِهِن
و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم:
«فروغ فرخزاد»

در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتی است زیستن،
آن هم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته می‌شود
جایی که من با اولین نگاه رسمیم
از لای پرده
ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می‌بینم
که حقه‌باز‌ها
همه در هیات غریب گدایان
در لای خاکروبه به دنبال وزن و قافیه می‌گردند

و از صدای اولین قدم رسمیم
یک‌باره از میان لجنزارهای تیره
ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده‌اند
با تنبلی به سوی حاشیه‌ی روز می‌پرند

و اولین نفس زدن رسمیم
آغشته می‌شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

موهبتی است زیستن؛ آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه‌کش فوری
و شیخ ای دل،‌ای دلِ تنبک‌تبار تنبوری

شهر ستارگان گران، وزن ساق و باس.ن و پس.تان و پشت جلد و هنر
گهواره‌ی مؤلفان فلسفه‌ی «ای بابا به من چه ولش کن!»
مهد مسابقات المپیک هوش – وای جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می‌زنی از آن
بوق نبوغ نابغه‌ای تازه‌سال می‌آید

و برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می‌یابند
هر یک به روی سینه
ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی
و بر دو دست
ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و می‌دانند
که ناتوانی از خواص تهی‌کیسه بودن است نه نادانی

فاتح شدم، بله فاتح شدم
کنون به شادمانی این فتح
در پای آینه با افتخار
ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می‌افروزم
و می‌پرم به روی طاقچه
تا با اجازه چند کلامی
درباره‌ی فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را
همراه با طنین کف زدنی پر شور
بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده‌ام؛ بله
مانند زنده‌رود که یک روز زنده بود
و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده است بهره خواهم برد
من می‌توانم از فردا
در کوچه‌های شهر که سرشار از مواهب ملی است
و در میان سایه‌های سبکبار تیرهای تلگراف
گردش‌کنان قدم بردارم
و با غرور
ششصد و هفتاد و هشت بار به دیوار مستراح‌های عمومی بنویسم:
«خط نوشتم که خر کند خنده»

من می‌توانم از فردا
همچون وطن‌پرست غیوری
سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر، آن را
با اشتیاق و دلهره دنبال می‌کند
در قلب و مغز خویش داشته باشم
سهمی از آن هزار هوس‌پرور هزار ریالی
که می‌توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
یا آن که در ازای
ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی
آن را شبی به
ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید

من می‌توانم از فردا
در پستوی مغازه‌ی خاچیک
بعد از فرو کشیدن چندین نفس
ز چند گرم جنس دست اول خالص
و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
و پخش چند یا حق و یا هو و وغ وغ و هو هو
رسما به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل روشنفکر
و پیران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را
که در حوالی سنه‌ی
یک هزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی
رسما به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت اشنوی اصل ویژه بریزم

من می‌توانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره
به یک دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامین آتیه
یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم
زیرا که من تمام مندرجات مجله‌ی هنر و دانش
و تملق و کرنش را می‌خوانم
و شیوه‌ی درست نوشتن را می‌دانم

من در میان توده‌ی سازنده‌ای قدم به عرصه‌ی هستی نهاده‌ام
که گرچه نان ندارد اما
به جای آن
میدان دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیاییش
از جانب شمال
به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب
به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام
به میدان توپخانه رسیده است
و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش
از صبح تا غروب
ششصد و هفتاد و هشت قوی قَوی هیکل گچی
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
-آن هم فرشته‌ی از خاک و گِل سرشته-
به تبلیغ طرح‌های سکون و سکوت مشغولند

فاتح شدم بله!
فاتح شدم!
پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفیعی رسیده است
که در چارچوب پنجره‌ای
در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته است
و افتخار این را دارد که می‌تواند
از همین دریچه -نه از راه پلکان-
خود را
دیوانه‌وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرین وصیتش این است:
«که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثیه‌ای به قافیه‌ی کشک
در رثای حیاتش رقم زند!»

فروغ فرخزاد

کتاب: تولدی دیگر

پی‌نوشت: درباره صحت برگه اول شناسنامه تردید دارم. لطفا اگر می توانید صحت آن را تایید کنید اطلاع بدهید.

شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/badi-vazid.mp3]

دریافت شمشیر و جغرافیا با صدای محمد کاظم کاظمیدانلود شمشیر و جغرافیا با صدای محمد کاظم کاظمی

بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد

شمشیر روی نقشه‌ی جغرافیا دوید
این‌سان برای ما و تو میهن درست شد

یعنی که از مصالح دیوار دیگران‌
یک خاکریز بین تو و من درست شد

بین تمام مردم دنیا گل و چمن‌
بین من و تو آتش و آهن درست شد

یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم‌
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد

یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی‌
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد

یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن‌ درست شد

آن طاقهای گنبدی لاجوردگون‌
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد

آن حوضهای کاشی گلدار باستان‌
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد

آن حله‌های بافته از تار و پود جان‌
بندی که می‌نشست به گردن درست شد

آن لوح‌های گچ‌بری رو به آفتاب‌
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب‌
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد

***

سازی بزن که دیر زمانی است نغمه‌ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد

دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ
شاید پلی برای رسیدن‌، درست شد

***

شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان‌
با کاروان حلّه بیاید به سیستان‌

وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می‌رسد از جوی مولیان‌

سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌»

ما شاخه‌های توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان‌

با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان‌

بر نقشه‌های کهنه خطی تازه می‌کشیم
از کوچه‌های قونیه تا دشت خاوران

تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان‌

محمد کاظم کاظمی

شاعر معاصر افغان


دگرمن و تورَن: از مناصب نظامی افغانستان است.
بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان‌: مصراعی از شعر «ققنوس» نیمایوشیج

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/homayoun-shajarian/penhan-cho-del-homayoun-shajarian.mp3]

دریافت پنهان چو دل با صدای همایون شجریاندانلود پنهان چو دل با صدای همایون شجریان

[audio: https://tarabestan.com/files/music/nourbakhsh/penhan-cho-del-nourbakhsh.mp3]

دریافت پنهان چو دل با صدای حمیدرضا نوربخشدانلود پنهان چو دل با صدای حمیدرضا نوربخش

ای با من و پنهان چو دل، از دل سلامت می‌کنم

تو کعبه‌ای هر جا روم، قصد مقامت می‌کنم

هر جا که هستی حاضری، از دور در ما ناظری

شب خانه روشن می‌شود، چون یاد نامت می‌کنم

گه همچو باز آشنا، بر دست تو پر می‌زنم

گه چون کبوتر پرزنان، آهنگ بامت می‌کنم

گر غایبی هر دم چرا، آسیب بر دل می‌زنم

ور حاضری پس من چرا، در سینه دامت می‌کنم

دوری به تن لیک از دلم، اندر دل تو روزنی است

زان روزن دزدیده من، چون مه پیامت می‌کنم

ای آفتاب از دور تو، بر ما فرستی نور تو

ای جان هر مهجور تو، جان را غلامت می‌کنم

من آینه دل را ز تو، این جا صقالی می‌دهم

من گوش خود را دفترِ لطف کلامت می‌کنم

در گوش تو در هوش تو، و اندر دل پرجوش تو

این‌ها چه باشد تو منی، وین وصف عامت می‌کنم

ای دل نه اندر ماجرا، می‌گفت آن دلبر تو را

هر چند از تو کم شود، از خود تمامت می‌کنم

ای چاره در من چاره‌گر، حیران شو و نظاره‌گر

بنگر کز این جمله صُوَر، این دم کدامت می‌کنم

گه راست مانند الف، گه کژ چو حرف مختلف

یک لحظه پخته می‌شوی، یک لحظه خامت می‌کنم

گر سال‌ها ره می‌روی، چون مهره‌ای در دست من

چیزی که رامش می‌کنی، زان چیز رامت می‌کنم

ای شه حسام الدین حسن، می‌گوی با جانان که من

جان را غلاف معرفت، بهر حسامت می‌کنم

مولوی

دیوان شمس


خواننده: همایون شجریان
آلبوم: ناشکیبا
نام تصنیف: پنهان چو دل
آهنگساز: اردشیر کامکار


خواننده: حمیدرضا نوربخش
آلبوم: پنهان چو دل
نام تصنیف: پنهان چو دل
آهنگساز: کیخسرو پورناظری (گروه شمس)

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد؟

بدون نظر »

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد؟

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟

خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ

زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد؟

خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید

در سماع آمد و استاد همه مرغان شد؟

خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت

مژده‌ی نو بشنید از گل و دست‌افشان شد؟

خبرت هست که جان مست شد از جام بهار

سرخوش و رقص‌کنان در حرم سلطان شد؟

خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد

خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد؟

خبرت هست ز دزدی دی دیوانه

شحنه‌ی عدل بهار آمد و او پنهان شد؟

بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان

تا زمین سبز شد و با سر و با سامان شد

شاهدان چمن ار پار قیامت کردند

هر یک امسال به زیبایی صد چندان شد

گلرخانی ز عدم چرخ‌زنان آمده‌اند

کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد

ناظر ملک شد آن نرگس معزول‌شده

غنچه‌ی طفل چو عیسی فطن و خط‌خوان شد

بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت

باز آن باد صبا باده ده بستان شد

نقش‌ها بود پس پرده‌ی دل پنهانی

باغ‌ها آینه‌ی سر دل ایشان شد

آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجوی

آینه نقش شود لیک نتاند جان شد

مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند

کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد

باقیان در لحدند و همه جنبان شده‌اند

زانک زنده نتواند گروی زندان شد

گفت بس کن که من این را به از این شرح کنم

من دهان بستم کو آمد و پایندان شد

هم لب شاه بگوید صفت جمله تمام

گر خلاصه ز شما در کنف کتمان شد

مولوی

دیوان شمس

صفحه 1 از 1812345...10...قبلی »
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS