Oct 06
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/shoghe-yusefam.mp3]
دانلود شوق یوسفم با صدای شهرام ناظری
بوی خون میآید از پیراهنش
ای برادرها خبر چون میبرید
این سفر آن گرگ یوسف را درید
بر چه خاکی ریخت خون روشنت
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو
گریه میجوشد شب و روز از دلم
در دلم پیوسته میگرید کسی
ای دریغا پارهی دل جفت جان
بی جوانی مانده جاویدان جوان
ارغوانم، ارغوانم، لالهام
در غمت خون میچکد از نالهام
ان شقایق رسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت
نغمهی ناخوانده را دادم به رود
تا بخواند بر جوانان این سرود
چشمهای در کوه میجوشد منم
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل
پر زدم از گل به خوناب شفق
آذرخش از سینهی من روشن است
من در این فریادها دم میزنم
|
هوشنگ ابتهاج (سایه)
شعر از مثنوی بانگ نی
بخش دیگری از این مثنوی را اینجا بخوانید
خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: چاووش 8
شوق یوسف (شوشتری)
آهنگساز: محمدرضا لطفی
کاری از گروه شیدا
Nov 12
[audio: https://tarabestan.com/files/music/ghorbani/kofr-o-iman.mp3]
دانلود تیتراژ سریال شب دهمبا صدای علیرضا قربانی
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است؟
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاری ست نگو سهو شده
من و رسوایی این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر
دِینِ دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
افشین یداللهی
خواننده: علیرضا قربانی
تیتراژ سریال شب دهم
آهنگسازی و تنظیم: فردین خلعتبری
سال تولید: ۱۳۷۹
Jun 29
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/asheghi-ghamar.mp3]
دانلود عاشقی محنت بسیار کشید با صدای قمرالملوک وزیری
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/asheghi-hengameh.mp3]
دانلود عاشقی محنت بسیار کشید با صدای هنگامه اخوان
تا لب دجله به معشوقه رسید
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چشم به شط دوخته بود
دید در روی شط آید به شتاب
گفت به به چه گل زیبایی است
لایق دست چو منِ رعنایی است
حیف از این گل که برد آب او را
خوانده بود این مثل آن مایهی ناز
که نکویی کن و در آب انداز
نام گل برد و در آب افکندش
باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبی است فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
ما که رفتیم، بگیر این گل تو
|
شعر تصنیف : ایرج میرزا
آهنگ: منسوب به مرتضی نی داوود
دستگاه همایون
Oct 03
شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی او جمع میکرد چنانکه رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که:
«ای شیخ! جوانمردی چیست؟»
شیخ ما حالی گفت:
«آنکه شوخ مرد به روی مرد نیاوری»
همهی مشایخ و ائمهی نیشابوری چون این سخن شنودند اتفاق کردند که کسی در این معنا بهتر ازین نگفته است»
اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابیالخیر
شوخ: چرک
قائم: دلاک و کیسهکش حمام
قائمیش افتاد و مردی خام بود
جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان
تا جوانمردی چه باشد در جهان؟
شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است
این جوابی بود بر بالای او
قایم افتاد آن زمان در پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد
قائم مطلق تویی اما به ذات
و از جوانمردی ببایی در صفات
شوخی و بیشرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار
|
عطار
منطق الطیر » فی وصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با قائمی که شوخ بر بازوی او میآورد
شاهد:
پس ندا آمد ز وحی ذوالمنن
نی ز ما و نی ز تو رو دم مزن
Jul 05
همهی ما این روایت مشهور را درباره ابوریحان با تعریف و تمجیدهای فراوان شنیدهایم:
«روایت است که ابوریحان در بستر مرگ، به یاد مسألهای میافتد و آن را از علیبن عیسیالولواجی که به دیدن او آمده بود میپرسد: ای شیخ! حساب جدات ثمانیه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟ شیخ گفت: ای حکیم بزرگوار اکنون چه جای این سوال است؟ ابوریحان میگوید: کدامیک از این دو امر بهتر است؟ بدانم و بمیرم یا ندانم و نادان درگذرم؟»
اگرچه در جایی به ارتباط مثنوی زیر به داستان ابوریحان اشارهای نشده است، شخصا این مثنوی عمیق شیخ بهایی را پاسخی دور از انتظار به تمجید کنندگان ابوریحان میدانم. شعری که در ذهن ستایشگر ما از ابوریحان این پرسش را مطرح میکند که به راستی چه اهمیتی داشت ابوریحان بیرونی بدون دانستن آن مساله میمرد؟ وقتی شیخ بهایی میگوید:
«علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال»
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال
مولوی باور ندارد این کلام
وه! چه خوش میگفت در راه حجاز
آن عرب، شعری به آهنگ حجاز:
کل من لم یعشق الوجه الحسن
یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار»
گر کسی گوید که: از عمرت همین
هفت روزی مانده، وان گردد یقین
تو در این یک هفته، مشغول کدام
علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم
هندسه یا رمل یا اعداد شوم
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز
کهنه انبانی بود پر استخوان
تا به کی افغان و اشک بیشمار؟
از هیولا تا به کی این گفتگوی؟
رو به معنی آر و از صورت مگوی
این علوم و این خیالات و صور
فضلهی شیطان بود بر آن حجر
لوح دل از فضلهی شیطان بشوی
ای مدرس! درس عشقی هم بگوی
چند و چند از حکمت یونانیان؟
چند زین فقه و کلام بیاصول
مغز را خالی کنی، ای بوالفضول
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف
از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین*
سینهی خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگیها پاک کن
|
* اشاره به حدیث منسوب به پیامبر «سؤر المؤمن شفاء» (غذایی که به دهان مومن خورده شفاست). این حدیث از قول امام صادق اینچنین نقل شده است: «فی سؤر المؤمن شفاء من سبعین داء» (در غذایی که به دهان مومن خورده شفایی از هفت داروست)
شیخ بهایی
نان و حلوا » بخش ۴ – فی التأسف و الندامة علی صرف العمر فیما لاینفع فی القیامة و تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «سؤر المؤمن شفاء»
* برای کوتاه کردن شعر چند بیت حذف شده است
Feb 20
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/baz-divaneh-shodam.mp3]
دانلود آهنگ
رسته باشد جانش از طغیان و شک
پار در دریا منه کم گوی از آن
بر لب دریا خمش کن لب گزان
گرچه صد چون من ندارد تاب بحر
لیک مینشکیبم از غرقاب بحر
جان و عقل من فدای بحر باد
خونبهای عقل و جان این بحر داد
بیادب؛ حاضر ز غایب خوشتر است
حلقه گر چه کژ بود نی بر در است
ای تنآلوده به گرد حوض گرد
پاک کی گردد برون حوض مرد؟
پاک کو از حوض مهجور اوفتاد
او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
پاکی این حوض بیپایان بود
زانک دل حوض است لیکن در کمین
سوی دریا راه پنهان دارد این
ورنه اندر خرج کم گردد عدد
آب گفت آلوده را در من شتاب
گفت آلوده که دارم شرم از آب
گفت آب این شرم بی من کی رود؟
بی من این آلوده زایل کی شود؟
دل ز پایهی حوض تن گلناک شد
گرد پایهی حوضِ دل گرد ای پسر
هان ز پایهی حوض تن میکن حذر
ای ملامتگر سلامت مر تو را
جان من کوره است با آتش خوش است
کوره را این بس که خانهی آتش است
همچو کوره عشق را سوزیدنی است
هر که او زین کور باشد کوره نیست
برگ بی برگی تو را چون برگ شد
چون تو را غم شادی افزودن گرفت
روضهی جانت گل و سوسن گرفت
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
حلقههای سلسلهی تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون
داد هر حلقه فنونی دیگر است
پس مرا هر دم جنونی دیگر است
آن چنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند
|
مولوی
مثنوی مولوی » دفتر دوم » بخش ۲۶ – فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشاندهای بر سر راه بر کن
شاهد (برای این بیت: پاک کو از حوض مهجور اوفتاد / او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد)
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
(حافظ)
خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: بی قرار
Dec 26
در میان تمام شعرایی که درمورد واقعهی عاشورا شعر سروده اند، موقعیت عمان سامانی، شاعر عصر قاجار، موقعیت ویژهای است. در حالی که اغلب شعرا با نگاهی سوگوارانه و گاه حماسی به عاشورا پرداختهاند، وی با نگاه عرفانی خود این واقعه را به نظم درآورده است. در این کتاب گویی حسین و یارانش برای رسیدن به کمال باید مسیر مدینه تا کربلا را چون هفت شهر عشق در وادی طریقت منطق الطیر عطار بپیمایند.
در مقام مقایسه میتوان گفت، در حالی که محتشم کاشانی در شعر معروف «باز این چه شورش است» در ارائهی گزارشی شاعرانه از روز عاشورا تلاش کرده است، عمان تلاشش بر تفسیر عرفانی حرکت عاشورا و آن چه چشم ظاهر نمی بیند، متمرکز بوده است. شاید به همین دلیل است که هر قدر شعر محتشم در میان تودهی مردم محبوبیت دارد، مثنوی عمان مقبول طبع خواص بوده است.
در مثنوی گنجینه اسرار عمان، هر چه هست شادی و سرخوشی است و هیچ خبری از غم و مصیبت رایج در اشعار عاشورایی نیست. چرا که در شعر او حسین و یارانش به دیدار یار میروند و هر وداعی نوید بخش وصالی دیگر است.
قسمتهایی از این مثنوی را که به رخصت طلبیدن علی اکبر از پدر برای جنگ و وداع حسین ابن علی با فرزندش اختصاص دارد بخوانید.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/seraj/veda.mp3]
دانلود آهنگ
ماه رویش کرده از غیرت عرق
همچو شبنم صبحدم بر گل ورق
بر رخ افشان کرده زلف پر گره
لاله را پوشیده از سنبل زره
همچو طفل اشک، در دامان باب
«کای پدر جان، همرهان بستند بار
مانده بار افتاده اندر رهگذار
کاسب اکبر را چه وقت لنگی است
در جواب از تنگ شکر، قند ریخت
شکر از لبهای شکر خند ریخت
گفت: «کای فرزند، مقبل آمدی
کرده ای از حق تجلی ای پسر
زین تجلی فتنه ها داری به سر
راست بهر فتنه قامت کرده ای
وه کز این قامت قیامت کرده ای
نرگست با لاله در طنازی است
سنبلت با ارغوان در بازی است
گه دلم پیش تو گاهی پیش او است
رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست
بیش از این بابا دلم را خون مکن
زادهی لیلا مرا مجنون مکن
نیش بر دل، سنگ بر بالم مزن
خاک غم بر فرق بخت دل مریز
بس نمک بر لخت لخت دل مریز
همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود پریشانم مساز
لن تنالوا البر حتی تنفقوا*
بعد از آن، مما تحبون گوید او
نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهری بهر نثار
هرچه غیر از او است، سد راه من
آن بت است و غیرت من بت شکن
جان رهین و دل اسیر چهر تو است
مانع راه محبت مهر تو است
آن حجاب از پیش چون دور افکنی
من تو هستم در حقیقت تو منی
چون تو را او خواهد از من رو نما
رو نما شو، جانب او رو نما»
|
عمان سامانی
کتاب: گنجینه اسرار (نامهای دیگر: گنجینة الاسرار، مخزن الاسرار)
* اشاره به سوره آل عمران- آیه 93
لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ
هرگز به نیکوکارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید بخشش کنید.
ببینید و بشنوید:
مثنوی نی نامه: با صدای قیصر امین پور
شاهد:
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
مولوی
خواننده: سراج
آهنگساز: سید محمد میرزمانی
آلبوم: وداع
Nov 24
«مثنوی مرثیه» بخشی از مثنوی بلند «بانگ نی» است که گویا هوشنگ ابتهاج (سایه) آن را در سال ۱۳۶۸ به مناسبت درگذشت احسان طبری سرود. احسان طبری پس از بازداشت در سالهای واپسین عمرش، مجبور به اعتراف در دادگاه به آن چه خیانت نامیدند شد، تا بتواند به حیات ادامه دهد. او پس از این بازداشت در سکوت به حیات خود ادامه داد تا سال ۱۳۶۸ که درگذشت.
با توجه به نکات مطرح شده در این شعر و فرجام تلخ احسان طبری می توان این شعر را مرثیه ای فراتر از یک سوگنامهی ساده برای مرگ یک دوست قلمداد کرد. این مثنوی مرثیه ای است برای بر باد دادن یک عمر مبارزه و تلاش توسط احسان طبری. مردی که در دادگاه با اعترافاتش همهی آن سالهای مبارزه را زیر سوال برد. مرثیهای برای جامعهای که در آن برای زنده ماندن مجبور به اعتراف و محکوم به توبه میشوی تا تبه شوی.
این شعر در زمان سروده شدن چاپ نشد و تنها به صورت دست نویس و تایپ شده بین مردم دست به دست گشت. اما بعدها قسمتهایی از آن در قالب مثنوی بلندی از سایه به نام «بانگ نی» منتشر شد. برخی هم با در نظر گرفتن قسمت نخست این مثنوی، آن را تحت عنوان «مناجات» منتشر کردند. حال آن که نیایشگونهی آغاز مثنوی، تنها پیش درآمدی است برای قسمت بعدی شعر که شاعر در آن اشارات مستقیمی به ماجرای طبری و اعترافات وی در دادگاه دارد:
توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم … این حدیثی دردناک است از قدیم
تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ … توبه فرما را فزون تر باد ننگ
امروز هم بدون در نظر گرفتن مقصود شاعر و داوری درمورد آرمانهایی که برای آن این شعر سروده شده است، می توان مفاهیم نابی از این مثنوی استخراج کرد. نکات تلخی که مکرّر شدنشان تلخیشان را مضاعف می کند.
* نامگذاری سه قسمت این مثنوی و تاکیدهای آن از «طربستان» است.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/sayeh/marsieh.mp3]
دانلود شعرخوانی مثنوی مرثیه با صدای هوشنگ ابتهاج (سایه)
زآنچه می گویم پشیمانم مکن
کبریای خوبی از خوبان مگیر
فضل محبوبی ز محبوبان مگیر
دور دار از نام مردان ننگ را
گر بدی گیرد جهان را سربهسر
سنگِ سودم را منه در داوری
چون که هنگام نثار آید مرا
پای اگر فرسودم و جان کاستم
آنچنان رفتم که خود می خواستم
هر چه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیث عشق گفتن دل نخواست
حشمت این عشق از فرزانگی ست
عشق بی فرزانگی دیوانگی ست
دل چو با عشق و خرد همره شود
دست نومیدی از او کوته شود
گر درین راه طلب دستم تهی است
عشق من پیش خرد شرمنده نیست
ره سپردم در نشیب و در فراز
پای هشتم بر سرِ آز و نیاز
سر به سودایی نیاوردم فرود
آن قَدَر از خواهش دل سوختم
هر چه با من بود و از من بود نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است
صبرِ تلخم گر بر و باری نداد
پاره پاره از تن خود می بُرم
آبی از خون دل خود می خورم
من در این بازی چه بردم؟ باختم
باختم، اما همی بُرد من است
بازیی زین دست در خوردِ من است
زندگانی چیست؟ پُر بالا و پست
راست همچون سرگذشت یوسف است
از دو پیراهن بلا آمد پدید
گر چنین خون می رود از گُرده ام
دشنه ی دشنام دشمن خورده ام
سرو بالایی که می بالید راست
روزگار کجروش خم کرد و کاست
وه چه سروی، با چه زیبی و فری
ای که چون خورشید بودی با شکوه
در غروب تو چه غمناک است کوه
برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست
خوشه خوشه گرد کردی، ای شگفت
توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم
این حدیثی دردناک است از قدیم
توبه کردی گر چه می دانی یقین
گفته و ناگفته می گردد زمین
تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ
توبه فرما را فزون تر باد ننگ
چون شکستندت چنین خوار و خراب؟
چون تویی دیگر کجا آید به دست
بشکند دستی که این گوهر شکست
کاشکی خود مرده بودی پیش ازین
تا نمی مردی چنین ای نازنین!
شوم بختی بین خدایا این منم
آن که از جان دوست تر می دارمش
گرچه او خود زین ستم دلخونتر است
رنج او از رنج من افزونتر است
آتشی مُرد و سرا پُر دود شد
ما زیان دیدیم و او نابود شد
درد آتش را چه می داند کسی
او جهانی بود اندر خود نهان
چند و چون خویش به داند جهان
بس که نقش آرزو در جان گرفت
خود جهان آرزو گشت آن شگفت
آن جهان خالی از آزار و شر
خلقت او خود خطا بود از نخست
شیشه کی ماند به سنگستان درست؟
چون کند با سیلی این سیل سنگ؟
از شکست او که خواهد طرف بست؟
تنگی دست جهان است این شکست
پیش روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند، این کوری چرا؟
ناجوانمردا که بر اندام مرد
زخمها را دید و فریادی نکرد
پیر دانا از پسِ هفتاد سال
از چه افسونش چنین افتاد حال؟
سینه می بینید و زخم خون فشان
چون نمی بینید از خنجر نشان؟
بنگرید ای خام جوشان بنگرید
این چنین چون خوابگردان مگذرید
آه اگر این خواب افسون بگسلد
از ندامت خارها در جان خلد
چشمهاتان باز خواهد شد ز خواب
سر فرو افکنده از شرم جواب
آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن
سینه ها از کینه ها انباشتن
آن چه بود؟ آن جنگ و خونها ریختن
آن زدن، آن کشتن، آن آویختن
پرسشی کان هست همچون دشنه تیز
پاسخی دارد همه خونابه ریز
فرصتی افتاد و زندانبان شدید
آن که او امروز در بند شماست
راه می جستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید
کجروان با راستان در کینه اند
آی آدمها این صدای قرن ماست
این صدا از وحشت غرق شماست
دیده در گرداب کی وا می کنید؟
وه که غرق خود تماشا می کنید
|
هوشنگ ابتهاج (سایه)