پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند با صدای شهریار

57 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shahriar/yade-javani.mp3]

دانلود شعر با صدای شهریار دانلود شعر با صدای شهریار

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند

شهریار


شاهد:
برف پیری می‌نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی می‌کند

سعدی

دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ شعر و صدای حسین پناهی

204 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/divooneh-kie.mp3]

دانلود شعر «دیوونه کیه، عاقل کیه» با صدای حسین پناهی دانلود شعر «دیوونه کیه، عاقل کیه» با صدای حسین پناهی

امروز 14 مرداد، سالگرد درگذشت حسین پناهی است.

حسین پناهی

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه

***

چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟

حسین پناهی

آلبوم: سلام خداحافظ (شعر و صدای حسین پناهی)

هنگام که گریه می دهد ساز

5 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/hengam-ke-geryeh.mp3]

دریافت فایلدانلود شعر نیما یوشیج
با صدای احمد شاملو

هنگام که گریه می‌دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هنگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می‌زند مشت

***

زآن دیرسفر که رفت از من

غمزه‌زن و عشوه ساز داده

دارم به بهانه‌های مانوس

تصویری از او به بر گشاده

***

لیکن چه گریستن چه توفان؟

خاموش شبی است هر چه تنهاست

***

مردی در راه می‌زند نی

و آواش فسرده بر می‌آید

تن‌های دگر منم کم از چشم

توفان سرشک می‌گشاید

***

هنگام که گریه می‌دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت

هتگام که نیل چشم دریا

از خشم به روی می‌زند مشت

نیما یوشیج


صدا: احمد شاملو
آلبوم: اشعار نیما یوشیج با صدای احمد شاملو
آهنگساز: فرهاد فخرالدینی

کفشهایم کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟

32 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/kafshhayam-ku.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ

باید امشب بروم

کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ

مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شاید همه‎ی مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‎ها می‎گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه‎ی سبز پتو خواب مرا می‎روبد

بوی هجرت می‎آید
بالش من پر آواز پر چلچله‎ها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسه‎ی آب
آسمان هجرت خواهد کرد

باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
وقتی از پنجره می‎بینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می‎خواند

چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره‎ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت *

و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟

سهراب سپهری

کتاب: حجم سبز
نام اصلی شعر «ندای آغاز» است.


* شاید اشاره‌ای به فروغ فرخزاد باشد، آنجا که در شعر «تولدی دیگر» می‌گوید:
دستهایم را در باغچه می‎کارم
سبز خواهم شد؛ می‎دانم، می‎دانم، می‎دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت


صدا: احمدرضا احمدی
آلبوم: در گلستانه
خواننده: شهرام ناظری
آهنگساز: هوشنگ کامکار

امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش

18 نظر »
امروز 6 اسفند، هشتاد و دومین سالگرد زادروز هوشنگ ابتهاج است. وی در سال 1306 در رشت متولد شد.
شعرخوانی زیر از کنسرت بال در بال انتخاب شده است. این کنسرت در سال 1997 به مناسبت هفتادمین سالگرد تولد سایه اجرا شد.


از این کنسرت بشنوید:
ارغوان
بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی

[audio: https://tarabestan.com/files/music/ebtehaj/zendeh-bash.mp3]

دانلود شعر با صدای هوشنگ ابتهاجدانلود شعر با صدای هوشنگ ابتهاج

چه فکر می‌کنی؟
که بادبان شکسته
زورق به گل نشستهای است زندگی؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده راه بسته‌ای است زندگی؟

چه سهمناک بود سیل حادثه
که هم‌چو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد

هوا بد است
تو با کدام باد می‌روی؟
چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی‌شود

تو از هزاره‌های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه‌ی وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه‌های توست

چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند

نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز

چه فکر می‌کنی؟
جهان چو آبگینه‌ی شکسته‌ای است
که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت
چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ
که راه، بسته می‌نمایدت

زمان بی‌کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگِ درد و رنج

به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش!

هوشنگ ابتهاج

ه. الف. سایه
نام اصلی شعر: زندگی
کتاب: تاسیان


شاهد:

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
(هوشنگ ابتهاج)


کنسرت بال در بال
شعر و صدا: هوشنگ ابتهاج (سایه)
تار: محمد رضا لطفی
تنبک: محمد قوی حلم
آلمان- کلن- 1997

برای فروغ فرخزاد

10 نظر »

امروز 24 بهمن ماه، چهل و سومین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد بزرگ است.
وی شاعری بود که بر خلاف بسیاری از هم روزگارانش، هرگز شاعری پیشه نکرد، اما شاعرانه زیست.
صداقت را نه فقط در شعرهایش فریاد کرد، که تک تک شؤون زندگیش تبلور راستی و شاعرانگی اش بود.
شاعری که انسان بود و تمامیت انسان بودنش را با همه ی قوتها و ضعفهایش به واژه کشید.
شاعری که هرگز «اسیر» سرزنشهای جامعه ی بیمار نشد و با شکستن «دیوار»های عادت، «عصیان» کرد و در روزگار سترون شعر «تولدی دیگر» داشت. هرچند رفتن نابهنگامش مجبورمان کرد که «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»

قبر فروغ در ظهیر الدوله

هر سال در چنین روزهایی و در آستانه ی سالگرد پروازش، با خود می اندیشم که چرا فروغ بزرگ، تنها سی و دو سال زیست؟ هرگز مرگ شاملو غمگینم نکرد. چرا که وی به اوج رسید، در اوج شاعر بود، و در اوج رفت. اما فروغ چه؟
به راستی اگر شاعر شعر «ای هفت سالگی» می ماند و هفتاد ساله می شد، کدامین قله ی شعر و ادب فارسی می ماند که او فتح نکرده باشد؟

با این حال دلم برای فروغ بزرگ نمی سوزد، چرا که وی با «تولدی دیگر» برای همیشه جاودانه شد. دلم برای شهرم می سوزد که فروغش هنوز در گورستان ظهیرالدوله سایه بانی ندارد تا برف و باران این روزها خیسش نکند.
همچون فروغ «دلم برای باغچه می سوزد.»
دلم برای شعر می سوزد.


[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/forough-interview.mp3]

دانلود مصاحبه با فروغ فرخزاددانلود مصاحبه با فروغ فرخزاد

ایرج گرگین این مصاحبه ی رادیویی را چند ماه پیش از مرگ فروغ انجام داده بود. مصاحبه ای که واکنشهای متفاوت و گاه تندی را در محافل ادبی آن روزها برانگیخت.
فروغ در این قسمت از مصاحبه درمورد شعر کلاسیک فارسی و شعر نو صحبت می کند.

دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست

4 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/didane-ruye-to.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست

بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست

گرچه در مکتب عشقیم همه ابجدخوان
شیخ را پیر خرد طفل ره مکتب ماست

شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بی خبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست

نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه ی روز و شب ماست

در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست

چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست

این که نامش به فلک مهر جهان افروز است
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست

خواستم تا که شوم بسته ی فتراکش گفت
«فرصت» این بس که سرت خاک سم مرکب ماست

فرصت الدوله شیرازی


صدا: فیروزه امیر معز
آلبوم: برگ سبز- شماره 216
نوازندگان: حسن کسایی، رضا ورزنده، ناصر افتتاح

مثنوی مرثیه از سایه

25 نظر »
«مثنوی مرثیه» بخشی از مثنوی بلند «بانگ نی» است که گویا هوشنگ ابتهاج (سایه) آن را در سال ۱۳۶۸ به مناسبت درگذشت احسان طبری سرود. احسان طبری پس از بازداشت در سالهای واپسین عمرش، مجبور به اعتراف در دادگاه به آن چه خیانت نامیدند شد، تا بتواند به حیات ادامه دهد. او پس از این بازداشت در سکوت به حیات خود ادامه داد تا سال ۱۳۶۸ که درگذشت.

با توجه به نکات مطرح شده در این شعر و فرجام تلخ احسان طبری می توان این شعر را مرثیه ای فراتر از یک سوگنامه‌ی ساده برای مرگ یک دوست قلمداد کرد. این مثنوی مرثیه ای است برای بر باد دادن یک عمر مبارزه و تلاش توسط احسان طبری. مردی که در دادگاه با اعترافاتش همه‌ی آن سالهای مبارزه را زیر سوال برد. مرثیه‌ای برای جامعه‌ای که در آن برای زنده ماندن مجبور به اعتراف و محکوم به توبه می‌شوی تا تبه شوی.

این شعر در زمان سروده شدن چاپ نشد و تنها به صورت دست نویس و تایپ شده بین مردم دست به دست گشت. اما بعدها قسمتهایی از آن در قالب مثنوی بلندی از سایه به نام «بانگ نی» منتشر شد. برخی هم با در نظر گرفتن قسمت نخست این مثنوی، آن را تحت عنوان «مناجات» منتشر کردند. حال آن که نیایش‌گونه‌ی آغاز مثنوی، تنها پیش درآمدی است برای قسمت بعدی شعر که شاعر در آن اشارات مستقیمی به ماجرای طبری و اعترافات وی در دادگاه دارد:

توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم … این حدیثی دردناک است از قدیم
تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ … توبه فرما را فزون تر باد ننگ

امروز هم بدون در نظر گرفتن مقصود شاعر و داوری درمورد آرمانهایی که برای آن این شعر سروده شده است، می توان مفاهیم نابی از این مثنوی استخراج کرد. نکات تلخی که مکرّر شدنشان تلخیشان را مضاعف می کند.

* نامگذاری سه قسمت این مثنوی و تاکیدهای آن از «طربستان» است.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/sayeh/marsieh.mp3]

دریافت شعرخوانی مرثیه با صدای هوشنگ ابتهاجدانلود شعرخوانی مثنوی مرثیه با صدای هوشنگ ابتهاج (سایه)


روزگارا قصد ایمانم مکن

زآنچه می گویم پشیمانم مکن

کبریای خوبی از خوبان مگیر

فضل محبوبی ز محبوبان مگیر

گم مکن از راه پیشاهنگ را

دور دار از نام مردان ننگ را

گر بدی گیرد جهان را سربه‌سر

از دلم امید خوبی را مبر

چون ترازویم به سنجش آوری

سنگِ سودم را منه در داوری

چون که هنگام نثار آید مرا

حبّ ذاتم را مکن فرمانروا

گر دروغی بر من آرد کاستی

کج مکن راه مرا از راستی

پای اگر فرسودم و جان کاستم

آنچنان رفتم که خود می خواستم

هر چه گفتم جملگی از عشق خاست

جز حدیث عشق گفتن دل نخواست

حشمت این عشق از فرزانگی ست

عشق بی فرزانگی دیوانگی ست

دل چو با عشق و خرد همره شود

دست نومیدی از او کوته شود

گر درین راه طلب دستم تهی است

عشق من پیش خرد شرمنده نیست

روی اگر با خون دل آراستم

رونق بازار او می خواستم

ره سپردم در نشیب و در فراز

پای هشتم بر سرِ آز و نیاز

سر به سودایی نیاوردم فرود

گرچه دست آرزو کوته نبود

آن قَدَر از خواهش دل سوختم

تا چنین بی خواهشی آموختم

هر چه با من بود و از من بود نیست

دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است

صبرِ تلخم گر بر و باری نداد

هرگزم اندوه نومیدی مباد

پاره پاره از تن خود می بُرم

آبی از خون دل خود می خورم

من در این بازی چه بردم؟ باختم

داشتم لعل دلی، انداختم

باختم، اما همی بُرد من است

بازیی زین دست در خوردِ من است

زندگانی چیست؟ پُر بالا و پست

راست همچون سرگذشت یوسف است

از دو پیراهن بلا آمد پدید

راحت از پیراهنِ سوم رسید

گر چنین خون می رود از گُرده ام

دشنه ی دشنام دشمن خورده ام


سرو بالایی که می بالید راست

روزگار کجروش خم کرد و کاست

وه چه سروی، با چه زیبی و فری

سروی از نازک دلی نیلوفری

ای که چون خورشید بودی با شکوه

در غروب تو چه غمناک است کوه

برگذشتی عمری از بالا و پست

تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست

خوشه خوشه گرد کردی، ای شگفت

رهزنت ناگه سرِ خرمن گرفت

توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم

این حدیثی دردناک است از قدیم

توبه کردی گر چه می دانی یقین

گفته و ناگفته می گردد زمین

تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ

توبه فرما را فزون تر باد ننگ

شبچراغی چون تو رشک آفتاب

چون شکستندت چنین خوار و خراب؟

چون تویی دیگر کجا آید به دست

بشکند دستی که این گوهر شکست

کاشکی خود مرده بودی پیش ازین

تا نمی مردی چنین ای نازنین!

شوم بختی بین خدایا این منم

کآرزوی مرگ یاران می کنم

آن که از جان دوست تر می دارمش

با زبان تلخ می آزارمش

گرچه او خود زین ستم دلخونتر است

رنج او از رنج من افزونتر است

آتشی مُرد و سرا پُر دود شد

ما زیان دیدیم و او نابود شد

آتشی خاموش شد در محبسی

درد آتش را چه می داند کسی

او جهانی بود اندر خود نهان

چند و چون خویش به داند جهان

بس که نقش آرزو در جان گرفت

خود جهان آرزو گشت آن شگفت

آن جهان خوبی و خیر بشر

آن جهان خالی از آزار و شر

خلقت او خود خطا بود از نخست

شیشه کی ماند به سنگستان درست؟

جان نازآیین آن آیینه رنگ

چون کند با سیلی این سیل سنگ؟

از شکست او که خواهد طرف بست؟

تنگی دست جهان است این شکست


پیش روی ما گذشت این ماجرا

این کری تا چند، این کوری چرا؟

ناجوانمردا که بر اندام مرد

زخمها را دید و فریادی نکرد

پیر دانا از پسِ هفتاد سال

از چه افسونش چنین افتاد حال؟

سینه می بینید و زخم خون فشان

چون نمی بینید از خنجر نشان؟

بنگرید ای خام جوشان بنگرید

این چنین چون خوابگردان مگذرید

آه اگر این خواب افسون بگسلد

از ندامت خارها در جان خلد

چشمهاتان باز خواهد شد ز خواب

سر فرو افکنده از شرم جواب

آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن

سینه ها از کینه ها انباشتن

آن چه بود؟ آن جنگ و خونها ریختن

آن زدن، آن کشتن، آن آویختن

پرسشی کان هست همچون دشنه تیز

پاسخی دارد همه خونابه ریز

آن همه فریاد آزادی زدید

فرصتی افتاد و زندانبان شدید

آن که او امروز در بند شماست

در غم فردای فرزند شماست

راه می جستید و در خود گم شدید

مردمید، اما چه نامردم شدید

کجروان با راستان در کینه اند

زشت رویان دشمن آیینه اند

آی آدمها این صدای قرن ماست

این صدا از وحشت غرق شماست

دیده در گرداب کی وا می کنید؟

وه که غرق خود تماشا می کنید

هوشنگ ابتهاج (سایه)

نیایش با صدای فریدون مشیری

10 نظر »
امروز 3 آبان، نهمین سالگرد درگذشت فریدون مشیری است.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/niayesh.mp3]

دریافت فایلدانلود شعر با صدای فریدون مشیری

پیوند جایگزین دانلود

آفتابت
که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده است

آسمانت
که ز خمخانه‎ی حافظ قدحی آورده است

کوهسارت
که بر آن همت فردوسی پر گسترده است

بوستانت
کز نسیم نفس سعدی جان پرورده است

همزبانان من‎اند.

مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد برافراختگان، سینه سپرساختگان
مهربانان من‎اند.

نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند؛
ببینند که آواز از توست!

همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد

خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد!

فریدون مشیری


کنسرت چهل ستون اصفهان
با حضور شجریان و فرهاد فخرالدینی

مرگ وارتان

20 نظر »
احمد شاملو این شعر را برای وارتان سالاخانيان از همرزمانش که در زیر شکنجه جان سپرده بود سروده بود. در نسخه‌ی چاپ شده‎ی این شعر در پیش از انقلاب به دلیل ملاحظات سیاسی، نام شعر به «مرگ نازلی» و تمام ارجاعات شعر از وارتان به نازلی تغییر پیدا کرده بود.

احمد شاملو در یادداشتی درباره ی وارتان در پانوشت این شعر نوشته بود:

«وارتان سالاخانیان پس از کودتای 28 مرداد سال 32 گرفتار شد. همراه مبارز دیگری ـ کوچک شوشتری زیر شکنجه‌ی ددمنشانه‌ای به قتل رسید و به سبب آن که بازجویان جای سالمی در بدن آنها باقی نگذاشته بودند برای ایزگم کردن، جنازه‌ی هر دو را به رودخانه‌ی جاجرود افکندند.
وارتان یک بار شکنجه ای جهنمی را تحمل کرد و به چند سال زندان محکوم شد. منتها بار دیگر یکی از افراد حزب توده در پرونده‌ی خود او را شریک جرم خود قلمداد کرد و دوباره برای بازجویی از زندان قصر احضارش کردند. من او را بیش از بازجوئی دوم در زندان موقت دیدم که در صورتش داغهای شیاروار پوست کنده شده به وضوح نمایان بود.
در شکنجه‌های مجدد بود که وارتان در پاسخ سؤال‌های بازجو لجوجانه لب از لب باز نکرد و حتی زیر شکنجه‌هایی چون کشیدن ناخن انگشتها و ساعات متمادی تحمل دستبد قپانی و شکستن استخوانهای دست و پای خویش حتی ناله‌ای هم نکرد .»

[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/vartan.mp3]

دانلود فایلدانلود فایل

وارتان بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…

وارتان سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم، بر جگر خسته بست و رفت

وارتان! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است!

وارتان سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت

وارتان سخن نگفت
وارتان ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت

وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد:
زمستان شکست!
و
رفت…

احمد شاملو

کتاب: هوای تازه

صفحه 2 از 3123
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS