باز دیوانه شدم من ای طبیب

2 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/baz-divaneh-shodam.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ

آدمی چون نور گیرد از خدا

هست مسجود ملایک ز اجتبا

نیز مسجود کسی کو چون ملک

رسته باشد جانش از طغیان و شک

پار در دریا منه کم گوی از آن

بر لب دریا خمش کن لب گزان

گرچه صد چون من ندارد تاب بحر

لیک می‌نشکیبم از غرقاب بحر

جان و عقل من فدای بحر باد

خونبهای عقل و جان این بحر داد

بی‌ادب؛ حاضر ز غایب خوشتر است

حلقه گر چه کژ بود نی بر در است

ای تن‌آلوده به گرد حوض گرد

پاک کی گردد برون حوض مرد؟

پاک کو از حوض مهجور اوفتاد

او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد

پاکی این حوض بی‌پایان بود

پاکی اجسام کم میزان بود

زانک دل حوض است لیکن در کمین

سوی دریا راه پنهان دارد این

پاکی محدود تو خواهد مدد

ورنه اندر خرج کم گردد عدد

آب گفت آلوده را در من شتاب

گفت آلوده که دارم شرم از آب

گفت آب این شرم بی من کی رود؟

بی من این آلوده زایل کی شود؟

دل ز پایه‎ی حوض تن گلناک شد

تن ز آب حوضِ دلها پاک شد

گرد پایه‌ی حوضِ دل گرد ای پسر

هان ز پایه‌ی حوض تن می‌کن حذر

ای ملامتگر سلامت مر تو را

ای سلامتجو رها کن تو مرا

جان من کوره است با آتش خوش است

کوره را این بس که خانه‌ی آتش است

همچو کوره عشق را سوزیدنی است

هر که او زین کور باشد کوره نیست

برگ بی برگی تو را چون برگ شد

جان باقی یافتی و مرگ شد

چون تو را غم شادی افزودن گرفت

روضه‌ی جانت گل و سوسن گرفت

باز دیوانه شدم من ای طبیب

باز سودایی شدم من ای حبیب

حلقه‌های سلسله‌ی تو ذوفنون

هر یکی حلقه دهد دیگر جنون

داد هر حلقه فنونی دیگر است

پس مرا هر دم جنونی دیگر است

آن چنان دیوانگی بگسست بند

که همه دیوانگان پندم دهند


مولوی

مثنوی مولوی » دفتر دوم » بخش ۲۶ – فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن


شاهد (برای این بیت: پاک کو از حوض مهجور اوفتاد / او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد)

تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
(حافظ)


خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: بی قرار

برای فروغ فرخزاد

10 نظر »

امروز 24 بهمن ماه، چهل و سومین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد بزرگ است.
وی شاعری بود که بر خلاف بسیاری از هم روزگارانش، هرگز شاعری پیشه نکرد، اما شاعرانه زیست.
صداقت را نه فقط در شعرهایش فریاد کرد، که تک تک شؤون زندگیش تبلور راستی و شاعرانگی اش بود.
شاعری که انسان بود و تمامیت انسان بودنش را با همه ی قوتها و ضعفهایش به واژه کشید.
شاعری که هرگز «اسیر» سرزنشهای جامعه ی بیمار نشد و با شکستن «دیوار»های عادت، «عصیان» کرد و در روزگار سترون شعر «تولدی دیگر» داشت. هرچند رفتن نابهنگامش مجبورمان کرد که «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»

قبر فروغ در ظهیر الدوله

هر سال در چنین روزهایی و در آستانه ی سالگرد پروازش، با خود می اندیشم که چرا فروغ بزرگ، تنها سی و دو سال زیست؟ هرگز مرگ شاملو غمگینم نکرد. چرا که وی به اوج رسید، در اوج شاعر بود، و در اوج رفت. اما فروغ چه؟
به راستی اگر شاعر شعر «ای هفت سالگی» می ماند و هفتاد ساله می شد، کدامین قله ی شعر و ادب فارسی می ماند که او فتح نکرده باشد؟

با این حال دلم برای فروغ بزرگ نمی سوزد، چرا که وی با «تولدی دیگر» برای همیشه جاودانه شد. دلم برای شهرم می سوزد که فروغش هنوز در گورستان ظهیرالدوله سایه بانی ندارد تا برف و باران این روزها خیسش نکند.
همچون فروغ «دلم برای باغچه می سوزد.»
دلم برای شعر می سوزد.


[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/forough-interview.mp3]

دانلود مصاحبه با فروغ فرخزاددانلود مصاحبه با فروغ فرخزاد

ایرج گرگین این مصاحبه ی رادیویی را چند ماه پیش از مرگ فروغ انجام داده بود. مصاحبه ای که واکنشهای متفاوت و گاه تندی را در محافل ادبی آن روزها برانگیخت.
فروغ در این قسمت از مصاحبه درمورد شعر کلاسیک فارسی و شعر نو صحبت می کند.

دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست

4 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/didane-ruye-to.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست

بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست

گرچه در مکتب عشقیم همه ابجدخوان
شیخ را پیر خرد طفل ره مکتب ماست

شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بی خبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست

نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه ی روز و شب ماست

در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست

چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست

این که نامش به فلک مهر جهان افروز است
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست

خواستم تا که شوم بسته ی فتراکش گفت
«فرصت» این بس که سرت خاک سم مرکب ماست

فرصت الدوله شیرازی


صدا: فیروزه امیر معز
آلبوم: برگ سبز- شماره 216
نوازندگان: حسن کسایی، رضا ورزنده، ناصر افتتاح

با من بی کس تنها شده یارا تو بمان

15 نظر »

امروز 13 دی، پنجاهمین سالگرد درگذشت نیما یوشیج است.
پس از درگذشت نیما، هوشنگ ابتهاج (سایه) غزلی را با مطلع «با من بی کس تنها شده یارا تو بمان» در رثای دوستش نیما، خطاب به شهریار سرود. شهریار نیز در پاسخ به سایه غزلی با مطلع «سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟» سرود. این دو غزل را بخوانید.

هوشنگ ابتهاج و نیما یوشیج

هوشنگ ابتهاج - سیاوش کسرایی - نیما یوشیج - احمد شاملو

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/negara-to-beman.mp3]

دریافت تصنیف با من بی کس تنها شده با صدای علی جهانداردانلود تصنیف با من بی کس تنها شده با صدای علی جهاندار

با من بی کس تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است‌، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

«سایه‌» در پای تو چون موج دمی زار گریست

که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج (سایه)


نیما یوشیج و شهریار

شهریار - شراگیم یوشیج - نیما یوشیج

پاسخ شهریار:

سایه جان رفتنی استیم بمانیم‌که چه‌؟

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه‌؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه‌؟

خود رسیدیم به جان‌، نقش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه‌؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه‌؟

دور سر هلهله و هاله‌ی شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه‌؟

کشتی‌ای را که پی غرق شدن ساخته‌اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه‌؟

قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز

بی‌ثمر غوره‌ی چشمی بچلانیم که چه‌؟

بدتر از خواستن این لطمه‌ی نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه‌؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه‌؟

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم‌که چه‌؟

ما که در خانه‌ی ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

قاتل مرغ و خروسیم یکی‌مان کمتر

این همه جان گرامی بستانیم که چه‌؟

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این همه جان گرامی بستانیم که چه‌؟

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه‌؟

شهریار


خواننده: علی جهاندار
آلبوم: ساکن جان
آهنگساز: حسین پیرنیا

مثنوی گنجینه اسرار عمان سامانی

7 نظر »

در میان تمام شعرایی که درمورد واقعه‌ی عاشورا شعر سروده اند، موقعیت عمان سامانی، شاعر عصر قاجار، موقعیت ویژه‌ای است. در حالی که اغلب شعرا با نگاهی سوگوارانه و گاه حماسی به عاشورا پرداخته‌اند، وی با نگاه عرفانی خود این واقعه را به نظم درآورده است. در این کتاب گویی حسین و یارانش برای رسیدن به کمال باید مسیر مدینه تا کربلا را چون هفت شهر عشق در وادی طریقت منطق الطیر عطار بپیمایند.
در مقام مقایسه می‌توان گفت، در حالی که محتشم کاشانی در شعر معروف «باز این چه شورش است» در ارائه‌ی گزارشی شاعرانه از روز عاشورا تلاش کرده است، عمان تلاشش بر تفسیر عرفانی حرکت عاشورا و آن چه چشم ظاهر نمی بیند، متمرکز بوده است. شاید به همین دلیل است که هر قدر شعر محتشم در میان توده‌ی مردم محبوبیت دارد، مثنوی عمان مقبول طبع خواص بوده است.
در مثنوی گنجینه اسرار عمان، هر چه هست شادی و سرخوشی است و هیچ خبری از غم و مصیبت رایج در اشعار عاشورایی نیست. چرا که در شعر او حسین و یارانش به دیدار یار می‌روند و هر وداعی نوید بخش وصالی دیگر است.
قسمتهایی از این مثنوی را که به رخصت طلبیدن علی اکبر از پدر برای جنگ و وداع حسین ابن علی با فرزندش اختصاص دارد بخوانید.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/seraj/veda.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ

تا که اکبر با رخ افروخته

خرمن آزادگان را سوخته‏

ماه رویش کرده از غیرت عرق

همچو شبنم صبحدم بر گل ورق‏

بر رخ افشان کرده زلف پر گره

لاله را پوشیده از سنبل زره‏

نرگس سرمست در غارتگری

سوده مشک تر به گلبرگ تری

آمد و افتاد از ره باشتاب

همچو طفل اشک، در دامان باب‏

«کای پدر جان، همرهان بستند بار

مانده بار افتاده اندر رهگذار

از سپهرم غایت دلتنگی است

کاسب اکبر را چه وقت لنگی است‏

دیر شد هنگام رفتن ای پدر

رخصتی گر هست باری زودتر»

***

در جواب از تنگ شکر، قند ریخت

شکر از لبهای شکر خند ریخت‏

گفت: «کای فرزند، مقبل آمدی

آفت جان، رهزن دل آمدی

کرده ای از حق تجلی ای پسر

زین تجلی فتنه ها داری به سر

راست بهر فتنه قامت کرده ای

وه کز این قامت قیامت کرده ای

نرگست با لاله در طنازی است

سنبلت با ارغوان در بازی است

از رخت مست غرورم می کنی

از مراد خویش دورم می کنی

گه دلم پیش تو گاهی پیش او است

رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست

بیش از این بابا دلم را خون مکن

زاده‌ی لیلا مرا مجنون مکن

پشت پا بر ساغر حالم مزن

نیش بر دل، سنگ بر بالم مزن

خاک غم بر فرق بخت دل مریز

بس نمک بر لخت لخت دل مریز

همچو چشم خود به قلب دل متاز

همچو زلف خود پریشانم مساز

حایل ره، مانع مقصد مشو

بر سر راه محبت سد مشو

لن تنالوا البر حتی تنفقوا*

بعد از آن، مما تحبون گوید او

نیست اندر بزم آن والا نگار

از تو بهتر گوهری بهر نثار

هرچه غیر از او است، سد راه من

آن بت است و غیرت من بت شکن

جان رهین و دل اسیر چهر تو است

مانع راه محبت‌ مهر تو است

آن حجاب از پیش چون دور افکنی

من تو هستم در حقیقت تو منی

چون تو را او خواهد از من رو نما

رو نما شو، جانب او رو نما»

عمان سامانی

کتاب: گنجینه اسرار (نامهای دیگر: گنجینة الاسرار، مخزن الاسرار)

* اشاره به سوره آل عمران- آیه 93
لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ
هرگز به نیکوکارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید بخشش کنید.


ببینید و بشنوید:

مثنوی نی نامه: با صدای قیصر امین پور

شاهد:

گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
مولوی


خواننده: سراج
آهنگساز: سید محمد میرزمانی
آلبوم: وداع

ز خاک من اگر گندم برآید

15 نظر »

امروز 26 آذر (17 دسامبر) بنا به روایتی مشهور سالروز درگذشت خداوندگار، مولانا جلال الدین محمد بلخی است. ملای روم در غزل زیر درمورد مرگش و جسدش در گور سخن می گوید.
جایی خوانده بودم هنگام ملاقات ملک الموت، مولوی مشتاقانه ابیات زیر را زمزمه می کرد:
پیک در حضرت سلطان من………. پیش تر آ پیش تر آ جان من
تا که نسوزم من از این بیش تر……….پیش تر آ پیش تر آ پیش تر

[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/gandom.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ با فرمت mp3

دریافت فایل دانلود آهنگ با حجم کمتر و فرمت wma

ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید

اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشته ام رقصان نماید

میا بی دف به گور من ای برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید

زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید

بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت درگشاید

ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید

مرا حق از می عشق آفریده است
همان عشقم اگر مرگم بساید

منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید

به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید

مولوی


شاهد:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مولوی


خواننده: شهرام ناظری
سرپرست گروه: کیخسرو پورناظری
آلبوم: مهتاب رو

دل هوس سبزه و صحرا ندارد

6 نظر »
امروز، 18 آذر 1388، فرامرز پایور، نوازنده‎ی چیره‎دست سنتور درگذشت. تصنیف زیر که سروده و ساخته‌ی عارف قزوینی در ابوعطا است به سرپرستی پایور اجرا شده است.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/sabze-o-sahra.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

دل هوس سبزه و صحرا ندارد،
ندارد،
ندارد.

میل به گلگشت و تماشا ندارد،
ندارد،
ندارد.

دل سر همراهی با ما ندارد،
ندارد،
ندارد.

خون شود این دل که شکیبا ندارد.

جانم ای دل غافل،
وصل تو مشکل،
نقش تو باطل،
خون شوی ای دل

دلی دیوانه داریم،
ز خود بیگانه داریم،
ز کس پروا نداریم.

چه فتنه ها که از گردش آسمان ندیدیم،
به غیر آه سرد همره کاروان ندیدیم،
از عاشقی به جز دیده‎ی خون‎فشان ندیدیم،
به پای گل به جز زحمت باغبان ندیدیم،
به کوی یار به جز ناله‎ی عاشقان ندیدیم.

عارف قزوینی


بشنوید:

آهنگ زرد ملیجه: ساخته‎ی ابوالحسن صبا؛ اجرا: فرامرز پایور و حسین تهرانی


خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: کنسرت اساتید موسیقی ایران (1368)
سرپرست گروه: فرامرز پایور

سنتور: فرامرز پایور
تار: جلیل شهناز
کمانچه: علی اصغر بهاری
تنبک: محمد اسماعیلی
نی: محمد موسوی

می نوش که عمر جاودانی این است

24 نظر »
ویدیوی زیر قسمتی است از مستند «نبوغ عمر خیام» (The Genius of Omar Khayyam) که در تاریخ 9 آبان 1388 (31 اکتبر 2009) از کانال 2 شبکه بی بی سی (BBC) پخش شد. این شبکه برای مخاطبان بریتانیی بی بی سی است.

دانلود ویدیو دانلود ویدیو از سرور طربستان (16 مگا بایت)

[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/mey-nush.mp3]

دانلود آهنگ با فرمت mp3دانلود آهنگ با فرمت mp3

دانلود آهنگ با فرمت wmaدانلود آهنگ با فرمت wma

می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مُل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است

می نوش که عمر جاودانی این است

من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم


مشخصات آواز:
خواننده: شجریان
شعر خوانی: احمد شاملو
آهنگساز: فریدون شهبازیان
آلبوم: رباعیات خیام

مثنوی مرثیه از سایه

25 نظر »
«مثنوی مرثیه» بخشی از مثنوی بلند «بانگ نی» است که گویا هوشنگ ابتهاج (سایه) آن را در سال ۱۳۶۸ به مناسبت درگذشت احسان طبری سرود. احسان طبری پس از بازداشت در سالهای واپسین عمرش، مجبور به اعتراف در دادگاه به آن چه خیانت نامیدند شد، تا بتواند به حیات ادامه دهد. او پس از این بازداشت در سکوت به حیات خود ادامه داد تا سال ۱۳۶۸ که درگذشت.

با توجه به نکات مطرح شده در این شعر و فرجام تلخ احسان طبری می توان این شعر را مرثیه ای فراتر از یک سوگنامه‌ی ساده برای مرگ یک دوست قلمداد کرد. این مثنوی مرثیه ای است برای بر باد دادن یک عمر مبارزه و تلاش توسط احسان طبری. مردی که در دادگاه با اعترافاتش همه‌ی آن سالهای مبارزه را زیر سوال برد. مرثیه‌ای برای جامعه‌ای که در آن برای زنده ماندن مجبور به اعتراف و محکوم به توبه می‌شوی تا تبه شوی.

این شعر در زمان سروده شدن چاپ نشد و تنها به صورت دست نویس و تایپ شده بین مردم دست به دست گشت. اما بعدها قسمتهایی از آن در قالب مثنوی بلندی از سایه به نام «بانگ نی» منتشر شد. برخی هم با در نظر گرفتن قسمت نخست این مثنوی، آن را تحت عنوان «مناجات» منتشر کردند. حال آن که نیایش‌گونه‌ی آغاز مثنوی، تنها پیش درآمدی است برای قسمت بعدی شعر که شاعر در آن اشارات مستقیمی به ماجرای طبری و اعترافات وی در دادگاه دارد:

توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم … این حدیثی دردناک است از قدیم
تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ … توبه فرما را فزون تر باد ننگ

امروز هم بدون در نظر گرفتن مقصود شاعر و داوری درمورد آرمانهایی که برای آن این شعر سروده شده است، می توان مفاهیم نابی از این مثنوی استخراج کرد. نکات تلخی که مکرّر شدنشان تلخیشان را مضاعف می کند.

* نامگذاری سه قسمت این مثنوی و تاکیدهای آن از «طربستان» است.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/sayeh/marsieh.mp3]

دریافت شعرخوانی مرثیه با صدای هوشنگ ابتهاجدانلود شعرخوانی مثنوی مرثیه با صدای هوشنگ ابتهاج (سایه)


روزگارا قصد ایمانم مکن

زآنچه می گویم پشیمانم مکن

کبریای خوبی از خوبان مگیر

فضل محبوبی ز محبوبان مگیر

گم مکن از راه پیشاهنگ را

دور دار از نام مردان ننگ را

گر بدی گیرد جهان را سربه‌سر

از دلم امید خوبی را مبر

چون ترازویم به سنجش آوری

سنگِ سودم را منه در داوری

چون که هنگام نثار آید مرا

حبّ ذاتم را مکن فرمانروا

گر دروغی بر من آرد کاستی

کج مکن راه مرا از راستی

پای اگر فرسودم و جان کاستم

آنچنان رفتم که خود می خواستم

هر چه گفتم جملگی از عشق خاست

جز حدیث عشق گفتن دل نخواست

حشمت این عشق از فرزانگی ست

عشق بی فرزانگی دیوانگی ست

دل چو با عشق و خرد همره شود

دست نومیدی از او کوته شود

گر درین راه طلب دستم تهی است

عشق من پیش خرد شرمنده نیست

روی اگر با خون دل آراستم

رونق بازار او می خواستم

ره سپردم در نشیب و در فراز

پای هشتم بر سرِ آز و نیاز

سر به سودایی نیاوردم فرود

گرچه دست آرزو کوته نبود

آن قَدَر از خواهش دل سوختم

تا چنین بی خواهشی آموختم

هر چه با من بود و از من بود نیست

دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است

صبرِ تلخم گر بر و باری نداد

هرگزم اندوه نومیدی مباد

پاره پاره از تن خود می بُرم

آبی از خون دل خود می خورم

من در این بازی چه بردم؟ باختم

داشتم لعل دلی، انداختم

باختم، اما همی بُرد من است

بازیی زین دست در خوردِ من است

زندگانی چیست؟ پُر بالا و پست

راست همچون سرگذشت یوسف است

از دو پیراهن بلا آمد پدید

راحت از پیراهنِ سوم رسید

گر چنین خون می رود از گُرده ام

دشنه ی دشنام دشمن خورده ام


سرو بالایی که می بالید راست

روزگار کجروش خم کرد و کاست

وه چه سروی، با چه زیبی و فری

سروی از نازک دلی نیلوفری

ای که چون خورشید بودی با شکوه

در غروب تو چه غمناک است کوه

برگذشتی عمری از بالا و پست

تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست

خوشه خوشه گرد کردی، ای شگفت

رهزنت ناگه سرِ خرمن گرفت

توبه کردی زآنچه گفتی ای حکیم

این حدیثی دردناک است از قدیم

توبه کردی گر چه می دانی یقین

گفته و ناگفته می گردد زمین

تائبی گر ز آن که جامی زد به سنگ

توبه فرما را فزون تر باد ننگ

شبچراغی چون تو رشک آفتاب

چون شکستندت چنین خوار و خراب؟

چون تویی دیگر کجا آید به دست

بشکند دستی که این گوهر شکست

کاشکی خود مرده بودی پیش ازین

تا نمی مردی چنین ای نازنین!

شوم بختی بین خدایا این منم

کآرزوی مرگ یاران می کنم

آن که از جان دوست تر می دارمش

با زبان تلخ می آزارمش

گرچه او خود زین ستم دلخونتر است

رنج او از رنج من افزونتر است

آتشی مُرد و سرا پُر دود شد

ما زیان دیدیم و او نابود شد

آتشی خاموش شد در محبسی

درد آتش را چه می داند کسی

او جهانی بود اندر خود نهان

چند و چون خویش به داند جهان

بس که نقش آرزو در جان گرفت

خود جهان آرزو گشت آن شگفت

آن جهان خوبی و خیر بشر

آن جهان خالی از آزار و شر

خلقت او خود خطا بود از نخست

شیشه کی ماند به سنگستان درست؟

جان نازآیین آن آیینه رنگ

چون کند با سیلی این سیل سنگ؟

از شکست او که خواهد طرف بست؟

تنگی دست جهان است این شکست


پیش روی ما گذشت این ماجرا

این کری تا چند، این کوری چرا؟

ناجوانمردا که بر اندام مرد

زخمها را دید و فریادی نکرد

پیر دانا از پسِ هفتاد سال

از چه افسونش چنین افتاد حال؟

سینه می بینید و زخم خون فشان

چون نمی بینید از خنجر نشان؟

بنگرید ای خام جوشان بنگرید

این چنین چون خوابگردان مگذرید

آه اگر این خواب افسون بگسلد

از ندامت خارها در جان خلد

چشمهاتان باز خواهد شد ز خواب

سر فرو افکنده از شرم جواب

آن چه بود؟ آن دوست دشمن داشتن

سینه ها از کینه ها انباشتن

آن چه بود؟ آن جنگ و خونها ریختن

آن زدن، آن کشتن، آن آویختن

پرسشی کان هست همچون دشنه تیز

پاسخی دارد همه خونابه ریز

آن همه فریاد آزادی زدید

فرصتی افتاد و زندانبان شدید

آن که او امروز در بند شماست

در غم فردای فرزند شماست

راه می جستید و در خود گم شدید

مردمید، اما چه نامردم شدید

کجروان با راستان در کینه اند

زشت رویان دشمن آیینه اند

آی آدمها این صدای قرن ماست

این صدا از وحشت غرق شماست

دیده در گرداب کی وا می کنید؟

وه که غرق خود تماشا می کنید

هوشنگ ابتهاج (سایه)

مستان سلامت می کنند

27 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/mastan-salamat-mikonand.mp3]

دانلود تصنیف مستان سلامت می کننددانلود تصنیف مستان سلامت می کنند

رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می کنند
وآن مرغ آبی را بگو، مستان سلامت می کنند

وآن میر ساقی را بگو، مستان سلامت می کنند
وآن عمر باقی را بگو، مستان سلامت می کنند

وآن میر غوغا را بگو، مستان سلامت می کنند
وآن شور و سودا را بگو، مستان سلامت می کنند

ای مه ز رخسارت خجل، مستان سلامت می کنند
وی راحت و آرام دل، مستان سلامت می کنند

ای جان جان، ای جان جان، مستان سلامت می کنند
یک مست این جا بیش نیست، مستان سلامت می کنند

ای آرزوی آرزو، مستان سلامت می کنند
آن پرده را بردار از او، مستان سلامت می کنند

مولوی


گروه تنبورنوازی شمس
سرپرست گروه: کیخسرو پورناظری
هم آوازان: بیژن کامکار، نجمه تجدد، مریم ابراهیم پور
آلبوم: مستان سلامت می کنند

صفحه 8 از 12« بعدی...678910...قبلی »
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS