Jan 28
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهی خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهی لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماءالعنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنتالعنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه به شرط ادب است
عشق آن است که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
شاطر عباس قمی (صبوحی)
Jan 28
دلبر به ما رسید و جفا را بهانه كرد
افكند سر به زیر و حیا را بهانه كرد
آمد به بزم، دید منِ تیره روز را
ننشست، رفت و تنگی جا را بهانه كرد
رفتم به مسجد از پی نظاره رخش
بر رو گرفت دست و دعا را بهانه كرد
آغشته بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه كرد
شاطر عباس قمی (صبوحی)
Jan 28
حال عالم سر به سر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکی است یا بادی است یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوری است یا کری است یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقی است یا شمعی است یا پروانهای
بر مثال قطرهی برف است در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای؟
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانهای؟
فیلسوفی گفت اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بتخانهای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمت است
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانهای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانهای؟
ابوسعید ابوالخیر
Jan 28
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
تعویذ گشت خوی بدان روی خوب را
ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان
ابوسعید ابوالخیر
Jan 28
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
Jan 28
این كه خاك سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب، پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی، سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به كه ز وی یاد كنند
دل بی دوست،دلی غمگین است
خاك در دیده،بسی جان فرساست
سنگ بر سینه، بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر كه را چشم حقیقت بین است
هر كه باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی،این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد مسكین است
اندر آنجا كه قضا حمله كند
چاره تسلیم و ادب تمكین است
زادن و كشتن و پنهان كردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن كس كه درین محنت گاه
خاطری را سبب تسكین است
پروین اعتصامی
Jan 28
زاهدان کز هر سلاحی فتنه و شر میکنند
از عبا هنگامه، وز عمامه محشر میکنند
یک سخن کز دل برآید بر لب این قوم نیست
گر چه از بانگ اذان گوش فلک کر میکنند
در دل مردم هراس کیفر اندازندگان
خود چرا کمتر هراس از روز کیفر میکنند؟
ساقیان کوثرند، اما شب از دست خمار
پای خم هم می خزند و می به ساغر میکنند
در کمین اهل ایمان، با کمند کید و کین
پشت هر سنگی که مییابند سنگر میکنند
آنچه دین در قرنها کافر مسلمان کرده بود
این حریفان جمله را یکروزه کافر میکنند
چون حقایق مسخ شد، دین جز یکی افسانه نیست
کوردل آنان که این افسانه باور میکنند
وای از این بدخبره عطاران، که از خبط دماغ
پشگ را نایب مناب مشک و عنبر میکنند
در خرابات آی، کاینجا مسلم و گبر و یهود
جمله از یک جرعه، دل با هم برابر میکنند
شهریار