Jan 28
زاهدان کز هر سلاحی فتنه و شر میکنند
از عبا هنگامه، وز عمامه محشر میکنند
یک سخن کز دل برآید بر لب این قوم نیست
گر چه از بانگ اذان گوش فلک کر میکنند
در دل مردم هراس کیفر اندازندگان
خود چرا کمتر هراس از روز کیفر میکنند؟
ساقیان کوثرند، اما شب از دست خمار
پای خم هم می خزند و می به ساغر میکنند
در کمین اهل ایمان، با کمند کید و کین
پشت هر سنگی که مییابند سنگر میکنند
آنچه دین در قرنها کافر مسلمان کرده بود
این حریفان جمله را یکروزه کافر میکنند
چون حقایق مسخ شد، دین جز یکی افسانه نیست
کوردل آنان که این افسانه باور میکنند
وای از این بدخبره عطاران، که از خبط دماغ
پشگ را نایب مناب مشک و عنبر میکنند
در خرابات آی، کاینجا مسلم و گبر و یهود
جمله از یک جرعه، دل با هم برابر میکنند
اولش رو باید اصلاح کنی . مشرکان اشتباهه و صحیحش زاهدان هست.
واقعا خجالت نمیکشید شعر رو عوض میکنید ؟؟
این شعر اصلیه ؟؟ شهریار این رو گفته بود ؟؟
زاهدان کز هر سلاحی فتنه و شر میکنند !!!!!!!
زاهدان . . . ولی ممنونم
لطفا شعر را بصورت کامل بگذارید. سانسور ممنوع.
مُشـــرکان کز هر ســـــــلاحی فتنه و شــر میکُنند —– از عـبا هنگامه وز عمّـــامه محشـر میکنند
این محبت محتسب با دکّـــــــهۀ گـــــــــبران نــکرد —– کایـن گروه تُحفه با محراب و منبر میـکنند
یک ســخن کز دل برآید برلب اینــــقوم نیســــــت —– گرچه از بانگ اذان گوش فلک کر میــکنند
در دل مــــــــــردم هراس کیفر انـــــدازنـــدگــــــــان —– خود چــرا کمتر هراس از روز کیـفر میکنند
سـاقیان کوثرند امّا شـــــب از دســــت خــمـــــــار —–پای خُم هم میـخزند و می بساغر میکنند
در کمین اهــل ایــمــان بــا کمـند کیـــد و کـیـــــــن —–پشت هر سنگی که میابند سنگر میکنند
آنچــــه دین در قرنـــها کافر مســـلــمان کـــرده بود —– این حریــفان جمـله را یکروزه کافر میکنند
چون حقایق مسخ شده دین جز یک افسانه نیست—– کور دل آنانـــکه این افســانه باور میکنـنـد
زنـــدگــی را آخــور و آبشـــــخوری داننــــد و بـــس —–وه که انسان همقطار اسب و استر میکنند
وای از این بدخبره عـــطــاران کــــــــه از خبط دماغ —–پشگ را نایب مناب مشگ و عنبر میکنند
کوره دهها غـــــافلند از کیــــمیاکــاران عشــــــــق —– کز نگاهی سـکۀ قلب مسـین زر میــکنند
در خرابــــات آی کــاینجا مســـلـــم و گـبر و یهـــود —– جمله از یـکجُرعه می باهم برادر میـکنند
ناز درویشــــــــان و اســــتغنای ایشــــــان کز بشر —– سرفرو بردند و از افرشته ســر بر میــکنند
جام جادوئی است بار نــدان که تا سر میکشیش —–جان به جانان وصل و دل پیوند دلبر میکنند
گر تو بی کفش و کُله جَســـتی بکــــوی میــــکده —– بی سر و پایان عشقت تاج بر سر میکنند
آری اســـــتغنای طبـــــع و کیـــــمیـــــای تربیـــــت —– لعل را همسنگ خـاک و خاکرا زیر میکنند
ســینه صافی کن که از باران رحمـت چون صــدف —– دامن دریــــا دلان پُر دُرّ و گـــــوهر میـکنند
شـــــهریار از پلـــــه هـــــای عـرش اگــــر بالا روی—–قدسـیان بینی که شعر حافظ از بر میکنند
نظر دادن