Jan 28
دور از فروغ مهرت ما را نمانده حالی
از حال و روز یاران اینک منم مثالی
دوری روی یاران از چشم دوستداران
یک لحظه هست ماهی یک روز هست سالی
یک لحظه با تو بودن عمری است جاودانی
یک عمر با تو بودن خوابی است یا خیالی
یاد وصال خوش باد از هجر روی ماهت
بدر منیر بودم، اکنون شدم هلالی
بشنو حکایت من چون بودم و چه گشتم
یک ران لنگ پائی مرغ شکسته بالی
در عین نامرادی از جمله بیوفایان
یکسر بریدهام دل بیهیچ قیل و قالی
بگذار و بگذر از من تا وقت آن درآید
انبان دل کنم وا باشد اگر مجالی
ای دل توقعت را کمتر کن از خلایق
کز بی توقعی خود یابی فراغ بالی
عهدی مبند با کس کز عهده برنیایی
عهد شکسته باشد بر گردنت وبالی
هرگز مباش مرعوب از فصحت کلامش
هر آنچه مدعی گفت آید پیاش سؤالی
در پشت دانه دامی دارد نهفته شاید
پرهیز کن ز دام هرگونه خط و خالی
رفتم سراغ حافظ با یاد روی ماهت
این بیت خوش درآمد دیشب زدم چو فالی
«آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی»
خدابخش
Jan 28
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/hal-ke-tanha-shodeam.mp3]
دانلود آهنگ
حال که تنها شدهام میروی
واله و رسوا شدهام میروی
حال که غیر از تو ندارم کسی
اینهمه تنها شدهام میروی
حال که چون پیکر سوزان شمع
شعله سراپا شدهام میروی
حال که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شدهام میروی
حال که در وادی عشق و جنون
لالهی صحرا شدهام میروی
حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شدهام میروی
حال که در بحر تماشای تو
غرق تماشا شدهام میروی
اینهمه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شدهام میروی
شاعر: حسن معنوی یا عماد خراسانی
خواننده: محمد رضا شجریان
نی: محمد موسوی
دستگاه: ابوعطا
اجرای خصوصی
Jan 28
كدامین چشمه سمی شد كه آب از آب میترسد؟
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
كدامین وحشت وحشی گرفته روح دریا را؟
كه توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مبهم
كه چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح
مژه از پلك و پلك از چشم و چشم از خواب میترسد
بهمن رافعی ؟
Jan 28
گفتم دل وجان بر سر كارت كردم
هر چیز كه داشتم نثارت كردم
گفتا تو كه باشی كه كنی یا نكنی!
این من بودم كه بیقرارت كردم
عطار نیشابوری
Jan 28
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
برو ای شکر کین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گرچه او گهی هم کار می آید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علمهاتان نگون گردد که آن بسیار می آید
در و دیوار این سینه همی درد ز انبوهی
که اندر در نمی گنجد پس از دیوار می آید
مولوی
Jan 28
دلی كه پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفتهء عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یك نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
كه یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سحر می كنم سرشك نیاز
كه دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق
كزین چراغ تو دودی به چشم كس نرود
فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
كه كار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی كه نغمهء ناقوس معبد تو شنید
چو كودكان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
كه هر كه پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوشنگ ابتهاج
Jan 28
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و میپرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی میکن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
مولوی
Jan 28
آنها که به سر در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانه اعلای معظم
اندر وسط وادی بی زرع بدبدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان؛ چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
آن خانه دل و خانه خدا واحد مطلق
خرم دل آنها که در آن خانه خزیدند
مانند الف راست برفتند به لبیک
آنها که در این خانه چو گردون بخمیدند
بر خطّه آن مشعر وحدت چو گذشتند
خط لمن الملک بر اغیار کشیدند
حزبی که بجز سنگ؛ ره از حانه ندیدند
چون حزب شیاطین ز در حق برمیدند
منسوب به مولوی
Jan 28
خورشیدم و شهاب قبولم نمی كند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی كند
عریانترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی كند
ای روح بیقرار چه با طالعت گذشت
عكسی شدم كه قاب قبولم نمی كند
این چندمین شب است كه بیدار مانده ام
آنگونه ام كه خواب قبولم نمی كند
بیتاب از تو گفتنم، آوخ كه قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی كند
گفتم كه با خیال دلی،خوش كنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی كند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی كند
محمد علی بهمنی
Jan 28
در کنار دجله سلطان با یزید
بود تنها فارغ از خیل مرید
ناگه آوازی زعرش کبریا
خورد بر گوشش که ای اهل ریا
آنچه داری در میان کهنه دلق
میل آن داری که بنمایم به خلق ؟
تا خلایق قصد آزارت کنند
سنگ باران بر سر دارت کنند ؟
گفت یا رب میل آن داری توهم
شمه ای از رحمتت سازم رقم ؟
تا که خلقانت پرستش کم کنند
از نماز وروزه وحج رم کنند ؟
پس ندا آمد زوحی ذوالمنن
نی زما ونی زتو رو دم مزن!
عطار نیشابوری