کیست که از عشق تو پرده او پاره نیست

7 نظر »
سید خلیل عالی نژاد، تنبورنواز و خواننده موسیقی مقامی، نه سال قبل در 27 آبان 1380 در سوئد کشته شد.
سید خلیل عالی نژاد سرپرست گروه تنبورنوازان باباطاهر بود. ویدیوی زیر قسمتی از اجرای این گروه در سال 1374 در اجلاس جهانی هنر دینی است که در تهران برگزار شد.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/aalinejad/kist-ke-az-eshghe-to.mp3]

دانلود آهنگ به سرپرستی سید خلیل عالی نژاد دانلود آهنگ با صدای رامین کاکاوند و به سرپرستی سید خلیل عالی نژاد

کیست که از عشق تو پرده‌ی او پاره نیست
وز قفس قالبش مرغ دل آواره نیست

وزن کجا آورد خاصه به میزان عشق
گر زر عشاق را سکه‌ی رخساره نیست

هر نفسم همچو شمع زار بکش پیش خویش
گر دل پر خون من کشته‌ی صد پاره نیست

گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چاره‌ی کارم بکن کز تو مرا چاره نیست

هر که درین راه یافت بوی می عشق تو
مست شود تا ابد گر دلش از خاره نیست

هست همه گفتگو با می عشقش چه کار
هرکه درین میکده مفلس و این کاره نیست

درد ره و درد دیر هست محک مرد را
دلق بیفکن که زرق لایق میخواره نیست

در بن این دیر اگر هست میت آرزو
درد خور اینجا که دیر موضع نظاره نیست

گشت هویدا چو روز بر دل عطار از آنک
عهد ندارد درست هر که درین پاره نیست

عطار نیشابوری


گروه تنبورنوازان بابا طاهر
سرپرست گروه: سید خلیل عالی‌نژاد
خواننده: رامین کاکاوند

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند

6 نظر »

قیصر امین‌پور

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی‎خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم‎های نگران آینه‎ی تردیدند

نشد از سایه‎ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی‎وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل‎ها را همه با فاصله‎ات سنجیدند

تو بیایی همه‎ی ثانیه‎ها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند

قیصر امین پور

زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست

68 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/shekayate-hejran.mp3]

دانلود آهنگ با صدای محمد اصفهانی دانلود آهنگ با صدای محمد اصفهانی

زين گونه‌ام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست

جانم بگير و صحبت جانانه‌ام ببخش
كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست

گم گشته‌ی ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست

عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست

در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست

جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت
و این بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام
كاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندليب نيست

هوشنگ ابتهاج (سایه)


شاهد: (با تشکر)
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
حافظ

شاهد:
دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
سعدی


خواننده: محمد اصفهانی
آهنگساز: بابک بیات
آلبوم: نون و دلقک

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران

24 نظر »
امروز 19 مهر هفتاد و یکمین سالروز تولد محمد رضا شفیعی کدکنی است.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/ey-mehrbantar-az-barg.mp3]

دانلود «ای مهربان‌تر از برگ» با صدای شجریان دانلود آهنگ «ای مهربان‌تر از برگ» با صدای شجریان

[audio: https://tarabestan.com/files/music/ghorbani/ey-mehrbantar-az-barg-ghorbani.mp3]

دانلود «ای مهربان‌تر از برگ» با صدای علیرضا قربانیدانلود آهنگ «ای مهربان‌تر از برگ» با صدای علیرضا قربانی

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه‌ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره‌باران

باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز
کاین‌گونه فرصت از کف دادند بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران *

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

این نغمه‌ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی است آواز باد و باران

محمد رضا شفیعی کدکنی


* بازی کلام هنرمندانه‌ای با این بیت سعدی:

سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران


خواننده: محمد رضا شجریان
آلبوم: فریاد (قسمت 2)
آهنگساز: حسین علیزاده


خواننده: علیرضا قربانی
آلبوم: فصل باران
آهنگساز: مجید درخشانی

شیخ گفتا شوخ پنهان کردن است

2 نظر »

شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت می‌کرد و دست بر پشت شیخ می‌مالید و شوخ بر بازوی او جمع می‌کرد چنان‌که رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که:
«ای شیخ! جوانمردی چیست؟»
شیخ ما حالی گفت:
«آن‌که شوخ مرد به روی مرد نیاوری»
همه‌ی مشایخ و ائمه‌ی نیشابوری چون این سخن شنودند اتفاق کردند که کسی در این معنا بهتر ازین نگفته است»

اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابی‌الخیر

شوخ: چرک
قائم: دلاک و کیسه‌کش حمام


بوسعید مهنه در حمام بود

قائمیش افتاد و مردی خام بود

شوخ شیخ آورد تا بازوی او

جمع کرد آن جمله پیش روی او

شیخ را گفتا بگو ای پاک جان

تا جوانمردی چه باشد در جهان؟

شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است

پیش چشم خلق ناآوردن است»

این جوابی بود بر بالای او

قایم افتاد آن زمان در پای او

چون به نادانی خویش اقرار کرد

شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد

خالقا، پروردگارا، منعما

پادشاها، کارسازا، مکرما

چون جوانمردی خلق عالمی

هست از دریای فضلت شبنمی

قائم مطلق تویی اما به ذات

و از جوانمردی ببایی در صفات

شوخی و بی‌شرمی ما در گذار

شوخ ما را پیش چشم ما میار

عطار

منطق الطیر » فی وصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با قائمی که شوخ بر بازوی او می‌آورد


شاهد:
پس ندا آمد ز وحی ذوالمنن
نی ز ما و نی ز تو رو دم مزن

چون است حال بستان ای باد نوبهاری

8 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/mokhtabad/chun-ast.mp3]

دانلود چون است حال بستان با صدای مختاباددانلود چون است حال بستان با صدای مختاباد

چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری

هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری

وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری

ور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری*

زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری

هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست
درمان درد سعدی با دوست سازگاری

سعدی


شاهد:
شهری است پر ظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری
چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
حافظ


خواننده و آهنگساز: عبدالحسین مختاباد
آلبوم: بوی گل (شبانگاهان)

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود

3 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/bidad-raft.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود
باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده‌ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله‌های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه‌ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را

لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کِلک دُرافشان «شهریار»
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را

شهریار


خواننده: شهرام ناظری
آهنگساز: پرویز مشکاتیان
آلبوم: لاله بهار
دستگاه: افشاری

می‌نگویم که طاعتم بپذیر / قلم عفو بر گناهم کش

3 نظر »

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت: «یا غفور، یا رحیم، تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید»

عذر تقصیر خدمت آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت
من بنده امید آورده‌ام نه طاعت
به دریوزه آمده‌ام نه به تجارت
اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلم عفو بر گناهم کش

سعدی

گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت 2

دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ شعر و صدای حسین پناهی

204 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/divooneh-kie.mp3]

دانلود شعر «دیوونه کیه، عاقل کیه» با صدای حسین پناهی دانلود شعر «دیوونه کیه، عاقل کیه» با صدای حسین پناهی

امروز 14 مرداد، سالگرد درگذشت حسین پناهی است.

حسین پناهی

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله‌ی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی‌گم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می‌شه چی‌کاره‌ام
می‌چرخم و می‌چرخونم ٬ سیاره‌ام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونه‌ی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهره‌ی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرنده‌ها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه

***

چشمای من آهن انجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟

حسین پناهی

آلبوم: سلام خداحافظ (شعر و صدای حسین پناهی)

مهاجر چیست؟

8 نظر »

مهاجر چیست؟
سحرگاهی، ز بازیگاه طفلان،
کودکم با چشم تر برگشت،
و با بغضی که بودش در گلو پرسید:
«بگو بابا!
مهاجر چیست؟
دشنام است، یا نام است؟»
٭٭٭
از آن پرسش، دلم لبریز یک فریاد خونین شد،
و مروارید اشکی،
از کنار چشم من، بی‎پرده پایین شد،
ولی آهسته چشمم را به پشت دست مالیدم،
و در ذهنم برای آن‎چنان پرسش جواب نغز پالیدم.
٭٭٭
بدو گفتم:
«ببین فرزند دلبندم،
تو می‎دانی که میهن چیست؟»
بگفت: «آری،
تو خود روزی به من گفتی،
که میهن خانه‎ی اجداد را گویند»
زدم بوسی به رخسارش،
و غمگینانه افزودم:
«اگر در یک شب تاریک،
مشتی دزد و رهزن، خانه‎ی بابات را سوزند،
و هر سو آتش افروزند،
و تو از وحشت دزدان، برون آیی،
و شبها را به روی سنگفرش مردم دیگر بیاسایی،
مهاجر می‎شوی فرزند،
مسافر می‎شوی دلبند»
٭٭٭
سرشک تازه‎ای چشمان فرزند مرا تر کرد،
و اندوهی روانش را مکدر کرد،
و آنگه گفت: «دانستم
مهاجر آدم بی‎خانه را گویند!»

و من مصراع شعر ساده‎اش را ساختم تک بیت:
و در زیر لب افزودم: نکو گفتی عزیز من،
«مهاجر آدم بی‎خانه را گویند
مهاجر قمری بی‎لانه را گویند»

رازق فانی

زمستان 1368 – دهلی جدید

رازق فانی شاعر و نویسنده معاصر افغان است که در سال 1386 درگذشت.


صفحه 8 از 21« بعدی...678910...20...قبلی »
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS