Oct 30
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینهی تردیدند
نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی همهی ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
و “قاف” حرف آخر “عشق” است
آنجا که نام کوچک من آغاز میشود.
قیصر
سلام
وبلاگتون واقعا عالیه،واقعا تبریک میگم آفرین
من خیلی ب شعر و ادبیات علاقه دارم اما خیلی وقت ندارم سراغ کتابای مختلف برم خیلی خوشحالم که با وبلاگ شما آشنا شدم با احترام فراوان لینک شدید
سلام.خیلی زیباست.ببار بارون با دور تند لود میشه البته جدیدا”.
ممنون
سلام من تازه واردم خیلی وبتون جالبه شعرای جالبی دارین خوشحال میشم بهم سر بزنین
دوستدارتون باران
رفتی وسکوت ماندوبغضی دیگر
بر دوش جنوب ونخلهایی بی سر
آغاز تمام سادگی ها بودی
از ایل وتبار آفتابی قیصر
سپاس
درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان توراندیدم و دم نزدم
ارحرمت دردتو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم تزدم
سپاس
نظر دادن