Jan 28
كدامین چشمه سمی شد كه آب از آب میترسد؟
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
كدامین وحشت وحشی گرفته روح دریا را؟
كه توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مبهم
كه چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح
مژه از پلك و پلك از چشم و چشم از خواب میترسد
سلام
خیلی ممنونم که منو با آقای رافعی آشنا کردید
خیلی از شاعرهای خوب ما هستند که نمی شناسیمشون
من شب گیر.ولی از شب گریز.خدایت نگهدار
بسیار بسیار انسان وارسته و دوست داشتنی هستند جناب استاد رافعی
به خدا صداقت و لطافت طبعشون بی مثاله
ای کاش همه اهل هنر مثله ایشون بودن ای کاش..
واقعا عالی بود
ای زمین فریادهامان بی صداست..ریشه ی غمهایمان بی انتهاست ما زنسل دردو داغ و غربتیم..حیرتی دیرینه با ما اشناست..ای که در بالابلندی شهره ای!!.شهر بی پاییزو بی غمدر کجاست؟؟؟!..موفق باشید..
از من نخواه هی روز و شی
مث گوی تو میدونت باشم
هر ور کو خواستیم تر بدی
قالیچه کرمونت باشم.
بهمن راففعی بروجنی (شعر محلی)
نظر دادن