از غم خبری نبود اگر عشق نبود

3 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/recital/agar-eshgh-nabud.mp3]

دریافت فایلدانلود شعرخوانی

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی‌رنگ‌تر از نقطه‌ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه‌ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی‌عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی‌گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور

چه شود به چهره زرد من، نظری برای خدا کنی

42 نظر »
تماشای این ویدئو از بانویی خوش صدا که نامش را نمی دانم به نام سارا حمیدی سبب شد یاد این شعر زیبا با اجرای فوق العاده شجریان و عبدالوهاب شهیدی بیفتم.
به همین دلیل اجرای ایشان را هم، هم‌نشین اجرای دو استاد کرده ام.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/che-shavad-shajarian.mp3]

دریافت فایلدانلود آواز با صدای شجریان

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/che-shavad-shahidi.mp3]

دریافت فایلدانلود آواز با صدای عبدالوهاب شهیدی

[audio: https://tarabestan.com/files/music/ghavami/che-shavad-ghavami.mp3]

دریافت فایلدانلود آواز با صدای حسین قوامی

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/che-shavad-lady.mp3]

دریافت فایلدانلود آواز با صدای سارا حمیدی

چه شود به چهره‌ی زرد من، نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را؟ که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم، بود این عنایت و آن کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی

تو کمان کشیده و در کمین، زنی ار به تیرم و من غمین
همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی

همه جا کشی می لاله‌گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله‌ی ما که خون، به دل شکسته‌ی ما کنی

تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی آن، زچه رو به سوی قفا کنی

هاتف اصفهانی


اجرای شجریان:
آلبوم: بهار دلکش

اجرای عبدالوهاب شهیدی:
آلبوم: گلهای تازه 59

اجرای حسین قوامی:
آلبوم: گلهای رنگارنگ 581

دریا شده است خواهر و من هم برادرش

8 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/darya-bahmani.mp3]

دریافت شعر دریادانلود شعر دریا با صدای محمدعلی بهمنی

دریا شده‌ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش

می‌خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده‌ایم جهان کرده از برش

خواهر زمان، زمان برادرکشی‌ست باز‌
شاید به گوشها نرسد بیت آخرش‌

با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دریا سکوت کرده و من حرف می‌زنم
حس می‌کنم که راه نبردم به باورش

دریا منم! هم او که به تعداد موجهات
با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش

هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها
خون می‌خورند از رگ در خون شناورش

دریا سکوت کرده و من بغض کرده‌ام
بغض برادرانه‌ای از قهر خواهرش

شعر و صدا:

محمد علی بهمنی

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

6 نظر »

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

بعد از این زخم و عطش رهزن مرگ آگاهی است

در نماز همه حتی من من بی او نیست

به صنم صور و بی قبله ثمن نیکو نیست

بعد از این نکته‎ی زاهد به قلندر گیرند

زمره‎ی مدرسه در میکده لنگر گیرند

بعد از این خرقه‎ی صوفی به خرابات آرند

شطح و طامات به بازار خرافات آرند

بعد از این زخم در آدینه شگون خواهد بود

شنبه تا شنبه وضویی است به خون خواهد بود

مستحب است در آیینه جراحت دیدن

بهر اخیار ز اغیار صراحت دیدن

بعد از این موجب اشک است تماشا هشدار

از پس پرده‎ی اشک است تماشا هشدار

بعد از این زخم و عطش رهزن مرگ آگاهی است

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم»

بعد از این از من و دل رنگ ملامت برخاست

تقیه از تیغ تو تا صبح قیامت برخاست

بعد از این سجده به گل، غسل به می خواهم کرد

ذکر تسبیح و دعا با دف و نی خواهم کرد

پایکوبان سر بی تن به حرم خواهم برد

رکعتی سجده‎ی بی من، به صنم خواهم برد

دست افشان دل مسکین به دعا خواهم سوخت

تا سپندی به سر کوی شما خواهم سوخت

هله خیزید که ما بر سر بازار شویم

دگر از مسجد و از مدرسه بیزار شویم

نه کلیساست نه کعبه نه کنشت است اینجا

فهم پیمانه حدیث سر و خشت است اینجا

من چه دانم که بود خواجه مسلمان یا نیست

در احد هر که ز احمد نبود سفیانی است

هله خیزید که ما راه قلندر گیریم

زمره از مدرسه در میکده لنگر گیریم

در حرم آتشی از ناله‎ی نی اندازیم

یا شبی صومعه را در خم می اندازیم

خیز تا نیم شبی دامن دولت گیریم

رهروانیم چرا چله‎ی عزلت گیریم؟

شوق پیش سبق از ذوق پشیمانی برد

باز پای آبله از پینه‎ی پیشانی برد

زاهدا شرمی از آن چشم شراب آلوده

پیش کوثر بهل این آب تراب آلوده

راهرو گر خضر است ابن سبیل است اینجا

دو دماغی برسان باده سبیل است اینجا

زاهدا نخوت این دلق مزور تا کی؟

ای خُمار در خَمار مکدر تا کی؟

چون گل از آب گرفتند که را پست افتاد؟

خواجه هفتاد بهار است که در شصت افتاد

خواجه هفتاد بهار است حنا می‏بندد

به نسیم گلی احرام منا می‏بندد

ای خوش آن غنچه که در باغ سنانش گیرند

حیف رمحی که بتابند و کمانش گیرند

ملح یک عربده از شور جهانی خوشتر

عرصه ننگ است کلوخی ز کمانی خوشتر

خواجه گر سایه‎ی دولت به گمان خواهد زد

پنبه‎ی ریش بدین کهنه کمان خواهد زد

ای جوانان چمن فرصت بالیدن نیست

وهم این یک دو نفس جز پی نالیدن نیست

به زبان گل و مل نامیه خون می‏گرید

گوش اگر می‏شنود صبر و سکون می‏گرید

واحه از ولوله وادی ز سخن خامش نیست

چشمه از غلغله یک چشم زدن خامش نیست

نه ز گل بود و نه از غنچه سراغی در باغ

غم دهانی بدرید از سر داغی در باغ

غنچه لعلی است ز خون رسته که بنمودندش

گل دهانی است به خون شسته که بگشودندش

به زبانی که زبان بند شود هوش آنجا

ده زبان است عجب سوسن خاموش آنجا

گر نه گنگید و نه گیجید و به غش آلوده

جوش نطق است در این آب عطش آلوده

بشنوید این دژ جادو تهی از رازی نیست

هر کجا نیست دهان خالی از آوازی نیست

ای بسا مست که از شرب عدم آسوده است

وی بسا نطق که از ذهن کلام آسوده است

ای جوانان چمن مشغله خون باید داشت

بعد از این مشغله‎ی اهل جنون باید داشت

عقل با واهمه آغشته و فهم آلوده است

و اگر اینجا سخنم بیهده وهم آلوده است

یک نمک مرهم و صد لاله جراحت دارم

بی نمک نیست اگر شور صراحت دارم

ای جوانان چمن روح بهاران بگذشت

چشمه‎ی ابر سترون شد و باران بگذشت

خشک‎رود است در این مزرعه جیحون زین پس

خشکسال است هلا تا چه کند خون زین پس

قحط آب است تو از آب چه می‏دانی هان؟

از گدار و تک و پایاب چه می‏دانی هان؟

قحط آب است تو از قحط چه می‏فهمی؟ هیچ!

از تموز و عطش رهط چه می‏فهمی؟ هیچ!

گرنه بر مرکب سودا و جنون خواهی رفت

قحط آب است در این بادیه چون خواهی رفت

هله منشین که سواران تف این سان رفتند

تا پدید است یلان صف به صف این‎سان رفتند

درد دین را نه به ما سیل هرات آورده است

این علم را عطش شط فرات آورده است

خواب دیدم که شب این بنگره طی خواهد کرد

پاره‎ی سرخ کسی بر سر نی خواهد کرد

پیک صبحیم اگر غنچه اگر گل در باغ

قحط آب است ببندیم ز خون مل در باغ

پیک صبحم چو گل حربه‎ی عریان داریم

وی بسا دشنه که در چاک گریبان داریم

آستینها چو نیام است و ید بیضا تیغ

در شب تیه شود معجز موساها تیغ

خشت بالین مسیحا پی آسودن نیست

بعد از این هستی مردانه پی بودن نیست

باز یک هاله مه از هرم تب آماسیده است

یک افق لاشه‎ی مسموم شب آماسیده است

جوش تبخاله و پای آبله‎ی اخترهاست

بویناک است هوا از نفس اژدرهاست

چاک چاک است دل مرده‎ی صحرا در باد

بوی خون می‏چکد از کرده‎ی صحرا در باد

پیشه در یورش ناسور عفونت خسته است

رفتن از قافله از جاده سکونت خسته است

رشته‎ی رود روان پشت به دریا دارد

چشمه‎ی سلسله در سلسله در پا دارد

جام دریای دل از دست سبو لغزیده است

قبله زان سو که نماز است فرو لغزیده است

فارغ از مصر در آیینه و غربت چون ماه

یوسف اشتر مستند عزیزان در چاه

گفتم ای شب پدرم گفت که شب ماتم نیست

یله کن شتر به بازار تو را زعالم نیست

گفتم این تب پدرم گفت مکاهش جاوید

شیر و نیزار به کار است ببین در خورشید

گفتم: آتش، پدرم گفت مجوی از شب‎تاب

کم بوزینه و سرما به دروگر مشتاب

گفتم: آئین، پدرم گفت: که با آیینه است

گفتم این دل، پدرم گفت: اگر بی‎کینه است

گفتم: ایمان، پدرم گفت: که باور باقی است

بنگردان دل و هشدار که اختر باقی است

گفتم: انسان، پدرم گفت: که نسیانش کشت

این همان مرغ بهشتی است که عصیانش کشت

گفتم: آبا، پدرم گفت: ملاک آینده است

بعد از این حرمت اینجاست اگر پاینده است

گفتم: ابنا، پدرم گفت: بر آباشان گیر

کام و ناکام به میزان مهاباشان گیر

گفتم: آفت، پدرم گفت: دلیری با اوست

گفتم: آهو، پدرم گفت: که شیری آهوست

گفتم: اقران، پدرم گفت: کریمان بهتر

گفتم: اعوان، پدرم گفت: عزیمان بهتر

گفتم: اسما، پدرم گفت: که در اثنا بین

شو در این آینه هم صورت و هم معنا بین

تب و شب بین که به یک جام عجین افتاده است

وز تعب لرزه در اندام زمین افتاده است

تب و شب صورت و معناست در اثنا آنک

ظاهر با هر اسمی است از اسما آنک

علی معلم دامغانی

مشهد- خرداد 1369

نه قدرت که با وی نشینم

6 نظر »
گفته می‌شود عارف قزوینی تصنیف زیر را برای قدرت السلطنه، دختر ناصرالدین شاه، سروده است.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/na-ghodrat.mp3]

دریافت تصنیف نه قدرتدانلود تصنیف نه قدرت با صدای شجریان

نه قدرت که با وی نشینم
نه طاقت که جز وی ببینم
شدست آفت عقل و دینم

ای دلارا، سرو بالا
کار عشقم چه بالا گرفته
در سر من جنون جا گرفته

جای عقل، عشقت یک جا گرفته
خانه‌ی دل به یغما گرفته

آفت تن، فتنه‌ی جان
رهزن دین، دزد ایمان
ترک چشمت، نی ز پنهان

آشکارا، ای نگارا
خانه‌ی دل به یغما گرفته
بر سر من جنون جا گرفته

سوزم از سوز دل ریش
خندم از بخت بد خویش
گریم از دست بداندیش
خواهمش بینم کم و بیش

گریه راه تماشا گرفته
جای عقل عشقت یک جا گرفته
خانه‌ی دل به یغما گرفته

بر دل ریشم مزن نیش
ز آه مظلومان بیندیش
کن حذر از آه درویش
گوئیت دل ای جفاکیش

آتش فتنه بالا گرفته
سختی از سنگ خارا گرفته

عارف قزوینی


آهنگساز: عارف قزوینی
صدا: شجریان
آلبوم: آرام جان


منبع عکس قدرت السلطنه: وب سایت دنیای زنان در عصر قاجار

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟

25 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/ghorbani/che-bad-kardam.mp3]

دانلود آهنگ چه بد کردم دانلود آهنگ چه بد کردم با صدای علیرضا قربانی

چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی

چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟

به هر تردامنی رخ می‌نمایی
چرا از دیده‎ی من ناپدیدی؟

تو را گفتم که مشنو گفتِ بدگوی
علی‌رغم من مسکین شنیدی

مرا گفتی رِسَم روزیت فریاد
عفا الله نیک فریادم رسیدی!

دمی از پرده بیرون آی باری
که کلی پرده‎ی صبرم دریدی

هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگی‌ها را کلیدی

نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی در برم می‌پروریدی

لب خود بر لب من می‌نهادی
حیات تازه در من می‌دمیدی

خوشا آن دم که با من شاد و خرم
میان انجمن خوش می‌چمیدی

ز بیم دشمنان با من نهانی
لب زیرین به دندان می‌گزیدی

چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم می‌پریدی

مرا چون صید خود کردی به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی

تو با من آن زمان پیوستی، ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی

از آن دم بازگشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی

من ار چه از تو می‌آیم پدیدار
تو نیز اندر جهان از من پدیدی

مراد تو منم آری ولیکن
چو وابینی تو خود خود را مریدی

گزیدی هر کسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی

فخرالدین عراقی

خواننده: علیرضا قربانی
آلبوم: اشتیاق
سرپرست ارکستر: فرهاد فخرالدینی

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

16 نظر »

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…

رها کنی‌، برود، از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کنی‌، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌… نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

نجمه زارع

شاعر معاصر که در سال 1384 و در سن 23 سالگی درگذشت.

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند با صدای شهریار

57 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shahriar/yade-javani.mp3]

دانلود شعر با صدای شهریار دانلود شعر با صدای شهریار

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند

شهریار


شاهد:
برف پیری می‌نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی می‌کند

سعدی

بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند

14 نظر »
می گویند فریدون توللی قصیده زیر را در سالهای پس از کودتای 28 مرداد و در دهه چهل که از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مایوس شده بود سروده است. این شعر با عنوان «اندرز سوختگان» در کتاب «بازگشت»‌ منتشر شده است.

ترسم ز فرط شعبده چندان خرت کنند

تا داستان عشق وطن باورت کنند

من رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش

بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند

گیرم ز دست چون تو نخیزد خیانتی

خدمت مکن که رنجه به صد کیفرت کنند

گر وا کند حصار «قزل قلعه» لب به گفت

گوید چه پیش چشم تو با همسرت کنند

بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز

دل بر منه که یک تنه در سنگرت کنند

پتک اوفتاده در کف ضحاک و این گروه

خواهان که باز کاوه‌ی آهنگرت کنند

ایران همیشه دوزخ ارباب غیرت است

آتش منه به سینه که خاکسترت کنند

 چون گوژگشت آینه، تصویر بر خطاست

تاریخ نیست، این که مدام از برت کنند

زنجیر عدل خسرو و آن خر که شکوه کرد

آورده اند تا به حقیقت خرت کنند

زآن پادشه به خون کسان تشنه تر نبود

لیک این به کس مگو که ز خس کمترت کنند

نخوت فروش تخت جم ای بی هنر مباش

تا خود علاج فقر جنون پرورت کنند

فخرت بود به کورش و دستت چو اردشیر

دایم دراز تا کمکی دیگرت کنند

لاف از قضیب عاریه کم زن، که وقت کار

شرم آید ار به حجله بخت اندرت کنند

در آن وطن که قدرت بیگانه حاکم است

رو خار ره مشو که چو گل پرپرت کنند

عیار باش و دزد و زمین خوار و زن بمزد

تا برتر از سپهبد و سرلشکرت کنند

تلقین قول سعدی فرزانه حیلتی ست

تا جاودانه بسته‌ آن شش درت کنند

«نابرده رنج گنج میسر شود» عزیز

رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند

بازار غارت است تو نیز ای پسر مخسب

گویی بزن که فارغ ازین چنبرت کنند

ور ز آن که خود غرور تو بر فضل و دانش است

حاشا که اعتنا به چنین گوهرت کنند

من آزموده ام ره تقوا به رنج عمر

زین راه کج مرو که سیه اخترت کنند

رو قهرمان وزنه شو ار کامت آرزوست

تا خار چشم مردم دانشورت کنند

در خایه مالی ای دل غافل حکایتی است

گر یادگیری از همگان برترت کنند

القصه ای رفیق سیه بخت ساده لوح

راهی بزن که سجده به سیم و زرت کنند

مام وطن به دامن بیگانه خفته مست

دل بدگمان مکن که چه با مادرت کنند

فریدون توللی

رندانه زود خیزید غوغا کنیم غوغا

23 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/rendaneh-marzieh.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ با صدای مرضیه

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/rendaneh-rojan.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ با صدای روژان

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/rendaneh-taherzadeh.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ با صدای منوچهر طاهرزاده

رندانه زود خیزید غوغا کنیم غوغا
هر جا که عاقلی هست شیدا کنیم شیدا

در پرده چند رقصیم تا خویشتن پرستیم
دستی زنیم دستی افشا کنیم افشا

در کوی نیکنامان نام و نشان نداریم
خود را ز ننگ هستی رسوا کنیم رسوا

خمخانه گر تهی شد فکر دگر نماییم
در کوی می‎پرستان مأوا کنیم مأوا

تا چند پرس پرسان از کو به کو دویدن
گمگشته‎ی نهانی پیدا کنیم پیدا

هر مرده‎دل که باشد آریم در خرابات
جامی ز می چشانیم احیا کنیم احیا

شاعر: درویش حسن خراباتی

با تشکر از دوستانی که در نظرات به نام شاعر اشاره کردند


خواننده: مرضیه
آلبوم: وا دل من


خواننده: روژان
آلبوم: دل شده
تنظیم: تهمورس پورناظری

صفحه 6 از 18« بعدی...45678...قبلی »
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS