باز آی که صد نوبت کردیم پری خوانی

2 نظر »

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
صد روی خراشیده موی تو به پیشانی

در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن
بس درد که برخیزد زین آتش پنهانی

آن دیگ نبایستی پختن به نیستانها
اکنون که برفت آتش با دست پشیمانی

انکار مکن ما را گر بی‌سر و پا بینی
کین کار هم از اول سر داشت به ویرانی

ای یار پری پیکر، دیوانه شدیم از تو
باز آی که صد نوبت کردیم پری خوانی

یک روز نمی‌آیی، تا در غم خود بینی
صد خانه‌ی چون دوزخ، صد دیده‌ی چون خانی

جوری که تو ای کافر، کردی و پسندیدی
گر بر تو کنم گویی: ای وای مسلمانی!

زینسان که سراسیمه گشت اوحدی از مهرت
او باز کجا دارد دست از تو به آسانی؟

در وصف تو دیوانی از شعر چو پر کرد او
پر بر تو کند دعوی از شرعی و دیوانی

اوحدی مراغه ای

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

2 نظر »

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آنِ دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

شهریار


گویند شهریار این غزل را در هنگام مشاهده معشوقه سابق خود که به همراه کودکش به گردش روز سیزده آمده بود سروده است. منبعی دال بر مستند بودن این روایت در دست ندارم.
روایت دیگر این است که شهریار در محفل شعرخوانی نشسته بود که پسر بچه ای و در پی او مادرش وارد شد که ثریا معشوقه سابقش بود. او این شعر را در این مجلس سرود.

جان من است او، هی مزنیدش

11 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/hey-mazanidash-lq.mp3]

دریافت فایلدانلود آهنگ

جان من است او، هی مزنیدش

آن من است او، هی مبریدش

آب من است او، نان من است او

مثل ندارد، باغ امیدش

باغ و جنانش، آب روانش

سرخی سیبش، سبزی بیدش

متصل است او، معتدل است او

شمع دل است او، پیش کشیدش

هر که ز غوغا، وز سر سودا

سر کشد این جا، سر ببریدش

هر که ز صهبا، آرد صفرا

کاسه سکبا، پیش نهیدش

عام بیاید، خاص کنیدش

خام بیاید، هم بپزیدش

نک شه هادی، زان سوی وادی

جانب شادی، داد نویدش

داد زکاتی، آب حیاتی

شاخ نباتی، تا به مزیدش

باده چو خورد او، خامش کرد او

زحمت برد او، تا طلبیدش

مولوی


خواننده: مهدی فلاح
سرپرست گروه: جلال ذوالفنون
آلبوم: گون

کارم چو زلف یار پریشان و درهم است

2 نظر »

کارم چو زلف یار پریشان و درهم است
پشتم به سان ابروی دلدار پرخم است

غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرم است

تنها دل من است گرفتار در غمان؟
یا خود در این زمانه دل شادمان کم است

کارم چو زلف یار پریشان و در هم است

زین سان که می‌دهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلم است

دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
آیا چه جاست این که همه روزه با نم است

خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرم است

ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غم است

سعدی

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است

2 نظر »

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است
عهد تو ‘سایه’ و ‘صبا’ گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ ‘لطف اله’ کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

شهریار

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

1 نظر »

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

سعدی

دور از فروغ مهرت ما را نمانده حالی

1 نظر »

دور از فروغ مهرت ما را نمانده حالی
از حال و روز یاران اینک منم مثالی

دوری روی یاران از چشم دوستداران
یک لحظه هست ماهی یک روز هست سالی

یک لحظه با تو بودن عمری است جاودانی
یک عمر با تو بودن خوابی است یا خیالی

یاد وصال خوش باد از هجر روی ماهت
بدر منیر بودم، اکنون شدم هلالی

بشنو حکایت من چون بودم و چه گشتم
یک ران لنگ پائی مرغ شکسته بالی

در عین نامرادی از جمله بی‌وفایان
یکسر بریده‌ام دل بی‌هیچ قیل و قالی

بگذار و بگذر از من تا وقت آن درآید
انبان دل کنم وا باشد اگر مجالی

ای دل توقعت را کمتر کن از خلایق
کز بی توقعی خود یابی فراغ بالی

عهدی مبند با کس کز عهده برنیایی
عهد شکسته باشد بر گردنت وبالی

هرگز مباش مرعوب از فصحت کلامش
هر آنچه مدعی گفت آید پی‌اش سؤالی

در پشت دانه دامی دارد نهفته شاید
پرهیز کن ز دام هرگونه خط و خالی

رفتم سراغ حافظ با یاد روی ماهت
این بیت خوش درآمد دیشب زدم چو فالی

«آن دم که‌ با تو باشم یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی»

خدابخش

حال که تنها شده ام می روی

21 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/hal-ke-tanha-shodeam.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

حال که تنها شده‌ام می‌روی
واله و رسوا شده‌ام می‌روی

حال که غیر از تو ندارم کسی
این‌همه تنها شده‌ام می‌روی

حال که چون پیکر سوزان شمع
شعله سراپا شده‌ام می‌روی

حال که در بزم خراباتیان
همدم صهبا شده‌ام می‌روی

حال که در وادی عشق و جنون
لاله‌ی صحرا شده‌ام می‌روی

حال که نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شده‌ام می‌روی

حال که در بحر تماشای تو
غرق تماشا شده‌ام می‌روی

این‌همه رسوا تو مرا خواستی
حال که رسوا شده‌ام می‌روی

شاعر: حسن معنوی یا عماد خراسانی


خواننده: محمد رضا شجریان
نی: محمد موسوی
دستگاه: ابوعطا
اجرای خصوصی

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید

بدون نظر »

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
برو ای شکر کین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گرچه او گهی هم کار می آید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علمهاتان نگون گردد که آن بسیار می آید
در و دیوار این سینه همی درد ز انبوهی
که اندر در نمی گنجد پس از دیوار می آید

مولوی

دلی كه پیش تو ره یافت باز پس نرود

بدون نظر »

دلی كه پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفتهء عشق از پی هوس نرود
به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یك نفس نرود
چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
كه یاد باغ بهشتش درین قفس نرود
نثار آه سحر می كنم سرشك نیاز
كه دامن توام ای گل ز دسترس نرود
دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق
كزین چراغ تو دودی به چشم كس نرود
فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
كه كار دلبری گل ز خار و خس نرود
دلی كه نغمهء ناقوس معبد تو شنید
چو كودكان ز پی بانگ هر جرس نرود
بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
كه هر كه پیش تو ره یافت باز پس نرود

هوشنگ ابتهاج

صفحه 8 از 10« بعدی...678910
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS