Feb 19
کارم چو زلف یار پریشان و درهم است
پشتم به سان ابروی دلدار پرخم است
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرم است
تنها دل من است گرفتار در غمان؟
یا خود در این زمانه دل شادمان کم است
زین سان که میدهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلم است
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
آیا چه جاست این که همه روزه با نم است
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرم است
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غم است
با اینکه از سعدی خیلی شعر خونده ام ولی این یکی رو ندیده بودم. ظاهرا این پرسش من رو سعدی هم داشته “تنها دل من است گرفتار در غمان؟ یا خود در این زمانه دل شادمان کم است؟”
دستت درد نکنه تردید (میمودونا) عزیز. (با کدومش دوست داری خطاب بشی؟)
میم:
بی گمان “خود در این زمانه دل شادمان کم است!” حالا سوال این است: این زمانه یا آن زمانه؟!
به قول حضرتش:
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
“بنده را نام خویشتن نبود –
هر چه ما را لقب دهند آنیم”
ایضاً:
تو را (مرا) همچنين نام نيک است ليک – ز علت نگويد بدانديش نيک
نظر دادن