تاجم نمی فرستی تیغم به سر مزن

5 نظر »

خاطره ای از شجریان درمورد این اجرای تاج اصفهانی:
آخرین باری که در محضر این هنرمند بزرگوار بودم، چهاردهم آبان 1360 درست یک ماه قبل از درگذشت ایشان به اتفاق استاد حسن کسایی و آقای محمد موسوی، آقای پرویز مشکاتیان، آقای ناصر فرهنگ فر مهر، آقای منوچهر غیوری، شاطر رمضان و چند تن دیگر از هنر دوستان تهرانی و اصفهانی کلبه ی محقر مرا به قدوم شریف خود آراسته بودند. در آن روز کسایی برای شادروان تاج که خیلی افسرده به نظر می رسید با نی، دشتی در آمد کرد و تاج با غزلی از سعدی* به این مطلع:

تاجم نمی‌فرستی تیغم به سر مزن
مرهم نمی‌گذاری زخم دگر مزن

آوازی با نهایت قدرت تاثیر خواند که در حقیقت عقده گشایی دل آزردگی هایش بود. پس از فرود آواز ایشان تکلیف کردند که چیزی بخوانم من هم اطاعت امر استاد کرده چند بیتی خواندم که طبق معمول مورد ستایش و لطف پدرانه ایشان قرار گرفتم.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/taj-marham.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

تاجم نمى‌فرستى تیغم به سر مزن
مرهم نمى‌گذارى زخم دگر مزن

مرهم نمى‌نهى به‌جراحت نمک مپاش
نوشم نمى‌دهى به دلم نیشتر مزن

بر فرق اوفتاده به نخوت لگد مکوب
سنگ ستم به طایر بى‌بال و پر مزن

بر نامه‎ی امید فقیران قلم مکش
بر ریشه‎ی حیات ضعیفان تبر مزن

گیرم تو خود ز مردم صاحب‌نظر نه‌اى
از طعنه تیر بر دل صاحب‌نظر مزن

تا کم خورى لگد ز خر و سرزنش ز خار
گو سبزه از زمین و گل از شاخ سر مزن

تا غنچه لب گشود سر خود به باد داد
اى آفتاب، دم به نسیم سحر مزن

چون کوه پا به جاى نگه دار و خویش را
چون باد هرزه‌گرد به هر بام و در مزن

گل جز به یاد نوگل باغ ارم مبوى
می جز به یاد آن صنم سیم‌بر مزن

تا بگذرى به خیر از این رهگذر سنا
با رهروان کوى دم از خیر و شر مزن

اینجا نواى بلبل و بانگ زغن یکى است
اى عندلیب نغمه از این بیشتر مزن

اینجا مگس به طعمه کند صید شاهباز
گو عنکبوت خیمه در این بوم و بر مزن

جلال الدین همایی


آواز: تاج اصفهانی
نی: حسن کسایی
دستگاه: شور


شاهد:
تو که نوشم نه‌ای نیشم چرایی؟
تو که یارم نه‌ای پیشم چرایی؟
تو که مرهم نه‌ای زخم دلم را
نمک‌پاش دل ریشم چرایی؟


* من این نقل قول را به همین صورت دیده‌ام اما گویا در این نقل قول اشتباهی رخ داده است. چرا که غزل اشاره شده از همایی است و غزل خوانده شده پس از این غزل از سعدی است:

رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست می دارند و من هم

مرثیه سهراب

14 نظر »

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/tahmine.mp3]

دانلود فایلدانلود آهنگ

تهمینه‌ام تهمینه‌ام
از درد و غم دونیمه‌ام
در حسرت سهراب یل
دُرج فغان شد سینه‌ام

سهراب من محراب من
خورشید من مهتاب من
در این جهان بی کسی
یکتای من نایاب من

در دشت کین سرگشته شد
در خاک و خون آغشته شد
از مهر رستم زاده شد
وز قهر رستم کشته شد

افتادُ از بالای زین
چون اخترِ از چرخ برین
شیر سپیدم از تنش
دریای خون شد بر زمین

گفتم که می‌یابد اثر
از رستم عالی نظر
با این نشانی از پدر
شد بی‌نشان از بهر و فر

گلچین دورانم گذشت
گلریز بستانم گذشت
تیغی که رستم زد بر او
از جوشن جانم گذشت

لایق شیرعلی (شاعر تاجیک)


خواننده: مهسا وحدت
آهنگساز: مجید درخشانی
آلبوم: نسیم صبحدم

فردا که می رسد باز… تکرار روز پیشیم!

8 نظر »

هر روز و شب ، من و تو
سرگرم کار خویشیم
فردا که می رسد باز
تکرار روز پیشیم!

فریبا شش بلوکی

دلم افتاده آن طرف دیوار

2 نظر »

دنیا دیوارهای بلند دارد
و درهای بسته که دور تا دور زندگی را فرا گرفته اند
نمی شود از دیوارهای بلند بالا رفت.
نمی شود آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت، کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.
شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد!

با این دیوارها چه می شود کرد؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد
و می شود اصلأ فراموش کرد که دیواری هم هست
شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند.
شاید دریچه ای، شاید شکافی، شاید روزنی

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.
حتی به قدر یک سر سوزن،
برای رد شدن نور،
برای عبور عطر و نسیم،
برای…
بگذریم.

گاهی ساعت ها پشت دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم
اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم.
اما هیچ وقت، همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند.

دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

آن طرف حیاط خانه خداست.

و آن وقت هی در می زنم،
در می زنم،
در می زنم،
و می گویم:
“دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟”

کسی جوابم را نمی دهد، کسی در را برایم باز نمی کند،
اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین
و من این بازی را دوست دارم
همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار… همین که…

من این بازی را ادامه می دهم.
و آن قدر دلم را پرت می کنم،
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند،
تا دیگر دلم را پس ندهند،
تا آن در را باز کنند و بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو

آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم!

من این بازی را ادامه می دهم…

عرفان نظر آهاری


شاهد:
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری

دور از فروغ مهرت ما را نمانده حالی

1 نظر »

دور از فروغ مهرت ما را نمانده حالی
از حال و روز یاران اینک منم مثالی

دوری روی یاران از چشم دوستداران
یک لحظه هست ماهی یک روز هست سالی

یک لحظه با تو بودن عمری است جاودانی
یک عمر با تو بودن خوابی است یا خیالی

یاد وصال خوش باد از هجر روی ماهت
بدر منیر بودم، اکنون شدم هلالی

بشنو حکایت من چون بودم و چه گشتم
یک ران لنگ پائی مرغ شکسته بالی

در عین نامرادی از جمله بی‌وفایان
یکسر بریده‌ام دل بی‌هیچ قیل و قالی

بگذار و بگذر از من تا وقت آن درآید
انبان دل کنم وا باشد اگر مجالی

ای دل توقعت را کمتر کن از خلایق
کز بی توقعی خود یابی فراغ بالی

عهدی مبند با کس کز عهده برنیایی
عهد شکسته باشد بر گردنت وبالی

هرگز مباش مرعوب از فصحت کلامش
هر آنچه مدعی گفت آید پی‌اش سؤالی

در پشت دانه دامی دارد نهفته شاید
پرهیز کن ز دام هرگونه خط و خالی

رفتم سراغ حافظ با یاد روی ماهت
این بیت خوش درآمد دیشب زدم چو فالی

«آن دم که‌ با تو باشم یک سال هست روزی
و آن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی»

خدابخش

كدامین چشمه سمی شد كه آب از آب می‌ترسد؟‎

6 نظر »

كدامین چشمه سمی شد كه آب از آب می‌ترسد؟‎
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می‌ترسد

كدامین وحشت وحشی گرفته روح دریا را؟‎
كه توفان از خروش و موج از گرداب می‌ترسد

گرفته وسعت شب را غباری آن‌چنان مبهم‎
كه چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می‌ترسد

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح‎
مژه از پلك و پلك از چشم و چشم از خواب می‌ترسد

بهمن رافعی ؟

Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS