گفتگوی کوتاه عقل و دل

پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود

کودک دل رفت و دوزانو نشست
مست مست

گفت: «تو را فرصت تعلیم هست؟»
گفت: «هست»

گفت که «ای خسته‌ترین رهنورد
سوخته و ساخته‌ی گرم و سرد
چیست برازنده‌ی بالای مرد؟»
گفت: «درد!»

گفت: «چه بود ای همه دانندگی
راست‌ترین راستی زندگی؟»

پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود

ناگه از شاخه‌ای افتاد برگ
گفت: «مرگ!»

هاشم جاوید