پاره هایی از این قصیده نیز من را یاد شعر باشکوه «لزنیه» از آخرین آثار محمد تقی بهار میاندازد. هم از نظر مفهوم و هم به این دلیل که هر دو شاعر قصیدههایشان را در خارج از کشور و با الهام از آن چه در غربت دیدهاند برای ایران سرودهاند. بهار در لزن سوییس و شمیسا در منچستر بریتانیا.
توضیح: مرورگر مورد علاقهی طربستان، فایرفاکس است. چرا که فایرفاکس در مواردی که معنی واژه در متن آورده شده است، آن را با خط چین متمایز می کند.
برای درک بهتر این قصیده، معنی کلمات زیادی به صورت مخفی آورده شده است که با قرار دادن موس بر روی آن کلمه، معنی نمایان می شود. پس برای خواندن این شعر، به طور خاص، توصیه می کنم حتما از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید.
به: اسماعیل جان
در منچستر باران گرفت و خانهنشین شدم. روح چامهسُرایان باستان در من دمیده بود، شتاب داشتم. پاره کاغذی جُستم و به همسرم گفتم تا چای شبانه را سامان دهی، آرامش خود را بازیافتهام. هنوز عطر چای به تمامی در وُثاق سپنجی درنپیچیده بود که اکثر ابیات این چکامه را ــ نه همه، شتاب داشتم ـ فرو نوشتم.
منچستر، 7/7/2008
ابر آذاری برآمد خیمه بر صحرا کشید گفت صحرا ای تفو! اسپه به ما دریا کشید روی عالم تیرهگون شد، رایت گل سرنگون این از آنجا، آن از اینجا، هر چه از هر جا کشید گردبادی کوهکن بر دشت پُر خارا خلید همچنان اکوان که رستم از سر صمّا کشید تخته ی دکان شکست و رشته ی گوهر گسیخت خط بطلان باد بر اوراق هر کالا کشید گرچه پروای قیامت بود در آفاق باغ تیغ هیجا برق بر خورشید، بیپروا کشید شد زمانی در سکوت و حیرت و افسوس و آه تا که ناگه کاروانی خیمه بر خارا کشید گوییا بازارگانی آمد از اقصای چین گونهگون بر تخت دکان رزمه ی دیبا کشید تحفه ی هندی گشاد و طُرفه ی مصری نهاد بس عجایب بر بساط چادر مینا کشید کاسه ی چینی گشود و داروی هندی نمود نافه ی تبت بسود و اذفر سارا کشید سبز اندر سبز، صحرا باغ گشت و سنگ، لعل از بُن هر ذرّه بیرون ، لؤلؤ لالا کشید تخت بر شاخ زمرّد کرد مرغ زندباف رخت بر تخت سلیمان نرگس شهلا کشید تا صبا صرح ممرّد کرد پای سیب را دست سِحرش رشتههای لعل اندر واکشید *** یادم آمد فتنه ی تازیک و تاتار و تَمُر تا چه شد بر مام میهن تا چه ها ماما کشید همّت بومسلم و یعقوب و بابک یاد باد هر یکی از گوشهای خیلی بدان غوغا کشید همچنان پسیان و کوچک خان و دشتی زنده باد گرچه بس اسکندر آمد کینه از دارا کشید گرچه بر مام وطن بیغاره از بیگانه بود راست خواهی صد بتر پتیارگی از ما کشید سینه ی دارا دریده ی دشنه ی مهیار بود فیالمثل گر مرهمی هم سورن و سورنا کشید هند و چین سوی پدر برگشت و گشتش دل قوی مصر و ایران را چه باید گفت دید و یا کشید؟ هیچ پنداری نباشد همچو دیدار استوار ای بسا گولا که عقبی را دل از دنیا کشید باز ایران فرّه گشت و باز دوران تازه شد عاقبت آن فتنه شد از جا به جابلقا کشید روی عالم لالهگون شد پرچم غم سرنگون گنج افریدون برون از کلبه ی دانا کشید رشک فردوس برین شد مانده ی دارا و جم چرمک آهنگری از چین به افریقا کشید بیرق ایران نشد بی اهتزازی یک زمان پا به سُفلی بند کردندش سر از عُلیا کشید شیر پیرش حافظ خورشید عالمتاب بود گرچه گه نقش زمین شد نقش خود امّا کشید ساغر خمخانه ی مُغ هیچگه خالی نماند دور بوریحان سرآمد بوعلی سینا کشید *** نیز شاید ار قیاس کار خود گیری که گاه دست ریمن مار ضحّاکی تو را برپا کشید آن رسیدت هر زمان در غربت آباد جهان محنتی کان آدم از هر باب از حوّا کشید در کنار برکه ی کوثر خراب خواب خوش تا به خود آمد طپانچهی اِهبطوا مِنها کشید یا که فرزندی تو را آن مزد خدمت یاوه کرد یا نه، آن محنت که مامی خیره از بابا کشید دور غم آخر سر آمد دوره ی صهبا رسید دست را بالا گرفت و داو بر عذرا کشید گفت یزدان بعد هر قبضی امید بسط دار چون که شد هابیل، آدم رو به اقلیما کشید سوزنی باید که آرد خاری از پایی برون خرق عالم التیام از سوزن عیسی کشید بس نباشد دیر یا دور ای دل امّیدوار تیرگی پهلو شکافد روشنی پهنا کشید تازه شد زین شِعر، شَعر پارسی انصاف را زین چکامه نرخ شعر و شاعری بالا کشید |
سیروس شمیسا
شاهد:
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
حافظ
kheili ghashang bood moteshaker m
نظر دادن