دیدم از دور بتی کاکلکش مشکینک
دهنش تَنگک و چون تُنگ شکر شیرینک

لبک لعل روان پرورکش جان بخشک
سرک زلفک عنبر شکنش مشکینک

در سخن لعلک دَرپوشک او دُرپاشک
بر سمن سنبل پَرچینک او پُر چینک

چشمکش همچو دل ریشک من بیمارک
دستکان کرده به خون دلکم رنگینک

هست مَر جان مرا قوت ز مرجانک او
ای دریغا که نبودی دلکش سنگینک

نرگسش مستک و عاشق کشک و خونخوارک
سنبلش پستک و شوریدگک و پُر چینک

زلفکش دلکشک و غمزه ککش دلدوزک
برکش نازکک و ساعدکش سیمینک

گفتمش در غم عشقت دل خواجو خون شد
بیش از این چند بگو صبر کند مسکینک؟

رفت در خنده و شیرین لبک از هم بگشود
گفت داروی دل و مرهم جانش اینک

خواجوی کرمانی