Nov 18
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/mastan-salamat-mikonand.mp3]
دانلود تصنیف مستان سلامت می کنند
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می کنند
وآن مرغ آبی را بگو، مستان سلامت می کنند
وآن میر ساقی را بگو، مستان سلامت می کنند
وآن عمر باقی را بگو، مستان سلامت می کنند
وآن میر غوغا را بگو، مستان سلامت می کنند
وآن شور و سودا را بگو، مستان سلامت می کنند
ای مه ز رخسارت خجل، مستان سلامت می کنند
وی راحت و آرام دل، مستان سلامت می کنند
ای جان جان، ای جان جان، مستان سلامت می کنند
یک مست این جا بیش نیست، مستان سلامت می کنند
ای آرزوی آرزو، مستان سلامت می کنند
آن پرده را بردار از او، مستان سلامت می کنند
مولوی
گروه تنبورنوازی شمس
سرپرست گروه: کیخسرو پورناظری
هم آوازان: بیژن کامکار، نجمه تجدد، مریم ابراهیم پور
آلبوم: مستان سلامت می کنند
Nov 08
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/che-danestam.mp3]
دانلود آهنگ
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
مولوی
خواننده: شهرام ناظری
آهنگساز: جلال ذوالفنون
آلبوم: گل صد برگ
Aug 21
اذان
موذن زاده اردبیلی: در گوشه روح الارواح، دستگاه بیات ترک
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/azan-moazzenzadeh.mp3]
دانلود اذان موذن زاده اردبیلی
ربنا
شجریان: در گوشه عراق، دستگاه شور
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/rabbana.mp3]
دانلود ربنای شجریان
مناجات (مولوی)
شجریان: در دستگاه افشاری (این دهان بستی دهانی باز شد)
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/in-dahan.mp3]
دانلود مثنوی این دهان بسستی با صدای شجریان
May 09
احساس شخصی من این است که این غزل نوعی گفت و گو با خویشتن است. گفت و گوی جسم با جان.
ای خواجه سلام علیک از زحمت ما چونی؟
ای معدن زیبایی وی کان وفا چونی؟
در جنت و در دوزخ پرسان تواند ای جان
کای جنت روحانی وی بحر صفا چونی؟
هر نور تو را گوید ای چشم و چراغ من
هر رنج تو را گوید کای دفع بلا چونی؟
ای خدمت تو کردن چون گل به شکر خوردن
زین خدمت پوسیده زین طال بقا چونی؟
در وقت جفا دل را صد تاج و کمر بخشی
در وقت جفا اینی تا وقت وفا چونی؟
ای موسی این دوران چونی تو ز فرعونان؟
وی شاه ید بیضا با اهل عمی چونی؟
گوید به تو هر گلشن هر نرگس و هر سوسن
کز زحمت و رنج ما ای باد صبا چونی؟
ای آب خضر چونی از گردش چرخ آخر؟
وی تاج همه جانها دربند قبا چونی؟
ای جان عنادیده خامش که عنایتها
پرسند تو را هر دم کز رنج و عنا چونی؟
مولوی
Mar 30
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/hey-mazanidash-lq.mp3]
دانلود آهنگ
آب من است او، نان من است او
متصل است او، معتدل است او
باده چو خورد او، خامش کرد او
|
مولوی
خواننده: مهدی فلاح
سرپرست گروه: جلال ذوالفنون
آلبوم: گون
Feb 10
چون سر و کار تو با کودک فتاد
هم زبان کودکی باید گشاد
مولوی
Feb 09
بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست و باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
گفت ما اول فرشته بودهایم
راه طاعت را بجان پیمودهایم
پیشه ی اول کجا از دل رود؟
مهر اول کی ز دل بیرون شود؟
در سفر گر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حب الوطن؟
ما هم از مستان این می بودهایم
ناف ما بر مهر او ببریدهاند
عشق او در جان ما کاریدهاند
روز نیکو دیدهایم از روزگار
آب رحمت خوردهایم اندر بهار
نی که ما را دست فضلش کاشته است
از عدم ما را نه او بر داشته است
ای بسا کز وی نوازش دیدهایم
بر سر ما دست رحمت مینهاد
چشمههای لطف از ما میگشاد
وقت طفلیام که بودم شیرجو
گاهوارم را کی جنبانید؟ او
از کی خوردم شیر غیر شیر او
خوی کان با شیر رفت اندر وجود
کی توان آن را ز مردم واگشود
اصل نقدش داد و لطف و بخشش است
قهر بر وی چون غباری از غش است
از برای لطف عالم را بساخت
فرقت از قهرش اگر آبستن است
بهر قدر وصل او دانستن است
تا دهد جان را فراقش گوشمال
گفت پیغامبر که حق فرموده است
قصد من از خلق احسان بوده است
چند روزی که ز پیشم رانده است
چشم من در روی خوبش مانده است
کز چنان رویی چنین قهر ای عجب
من سبب را ننگرم کان حادث است
زانک حادث حادثی را باعث است
هرچه آن حادث دو پاره میکنم
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از جحود
هر حسد از دوستی خیزد یقین
که شود با دوست غیری همنشین
همچو شرط عطسه گفتن دیر زی
چونک بر نطعش جز این بازی نبود
گفت بازی کن چه دانم در فزود
آن یکی بازی که بد من باختم
چون رهاند خویشتن را ای سره
هیچ کس در شش جهت از ششدره
جزو شش از کل شش چون وا رهد
خاصه که بی چون مرورا کژ نهد
هر که در شش او درون آتش است
اوش برهاند که خلاق شش است
خود اگر کفر است و گر ایمان او
|
مولوی
مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش 66
Jan 28
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
برو ای شکر کین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گرچه او گهی هم کار می آید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علمهاتان نگون گردد که آن بسیار می آید
در و دیوار این سینه همی درد ز انبوهی
که اندر در نمی گنجد پس از دیوار می آید
مولوی
Jan 28
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و میپرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی میکن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
مولوی
Jan 28
آنها که به سر در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانه اعلای معظم
اندر وسط وادی بی زرع بدبدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان؛ چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
آن خانه دل و خانه خدا واحد مطلق
خرم دل آنها که در آن خانه خزیدند
مانند الف راست برفتند به لبیک
آنها که در این خانه چو گردون بخمیدند
بر خطّه آن مشعر وحدت چو گذشتند
خط لمن الملک بر اغیار کشیدند
حزبی که بجز سنگ؛ ره از حانه ندیدند
چون حزب شیاطین ز در حق برمیدند
منسوب به مولوی