زن اگر آتش نمی شد خام می ماندیم ما

بدون نظر »

زن اگر آتش نمی‌شد، خام می‌ماندیم ما
نارسیده باده‌ای در جام می‌ماندیم ما

زن اگر ما را نمی‌بخشید عمر جاودان
بی تخلص، بی نسب، بی نام می‌ماندیم ما

گر نمی‌دیدیم ما از کودکی آغوش گرم
از محبت بی خبر، ناکام می‌ماندیم ما

گر به چشم ما نمی‌دوشید مادر شیر خویش
کور مادرزاد در ایام می‌ماندیم ما

گر نمی‌آموختیم از زن ره و رسم ادب
بدگهر، بدذات، بدفرجام می‌ماندیم ما

زن اگر آتش نمی‌بود، خانه‌ی ما سرد بود
بی چراغ روشنی در شام می‌ماندیم ما

گر کلام اولین از زن نمی‌آموختیم
لب فروبسته به هم چون لام می‌ماندیم ما

آتش زن بود که ما سوختیم و ساختیم
ورنه چون سنگ سر احرام می‌ماندیم ما

میرزا تورسون‌زاده

شاعر تاجیک

به سکوت سرد زمان

8 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/sokoute-sarde-zaman.mp3]

دریافت فایل تصنیف به سکوت سرد زماندانلود تصنیف به سکوت سرد زمان

هر دمی چون نی، ازدل نالان، شکوه ها دارم
روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهی است، کز دل خونین
لحظه‌های عمر بی سامان، می‌رود سنگین
اشک خون آلود من دامان، می‌کند رنگین

به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان

بهار مردمی‌ها دی شد
زمان مهربانی طی شد

آه از این دم‌سردیها خدایا

نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من

نه همزبان دردآگاهی
که ناله‌ای خرد با آهی

داد از این بی‌دردیها خدایا

نه صفایی ز دمسازی، به جامِ می
که گَرد غم زدل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی خدایا
وای از این بی همرازی خدایا

وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل آذر
بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد وهدر شد
روزگار من به سر شد

چنگی عشقم راهِ جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل نهم ز بی شکیبی
با فسونِ خود فریبی
چه فسون نافرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی خدایا
وای ا ز این افسون‌سازی خدایا

جواد آذر

نام تصنیف: بی‌همزبان
آلبوم: پیام نسیم
اجرا: کنسرت دانشگاه برکلی، تابستان ۱۳۶۹

خواننده: محمد رضا شجریان
آهنگساز: محمد رضا شجریان
سه تار: داریوش پیرنیاکان
نی: جمشید عندلیبی
تنبک: مرتضی اعیان
دستگاه: ماهور

حال همه ما خوب است، اما تو باور نکن!

7 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/nameye-aval.mp3]

دریافت فایلدانلود شعرخوانی با صدای خسرو شکیبایی

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!

راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار … هی بخند!

بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد

يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

سید علی صالحی


صدا: خسرو شکیبایی
موسیقی:
by: Vangelis- West Across The Ocean Sea

تو ای پری کجایی؟

5 نظر »
همایون خرم آهنگساز و نوازنده چیره دست ویولن دیروز ۲۸ دی ماه ۱۳۹۱ درگذشت.
تصنیف ماندگار «سرگشته» که به نام «تو ای پری کجایی» معروف شده است از برجسته ترین آثار ایشان است.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/to-ey-pari-ghavami.mp3]

دانلود فایلدانلود تصنیف تو ای پری کجایی (سرگشته) با صدای حسین قوامی

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/to-ey-pari-elaheh.mp3]

دانلود فایلدانلود تصنیف تو ای پری کجایی (سرگشته) با صدای الهه

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/to-ey-pari-rostamian.mp3]

دانلود فایلدانلود تصنیف تو ای پری کجایی (سرگشته) با صدای علی رستمیان

[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/to-ey-pari-esfehani.mp3]

دانلود فایلدانلود تصنیف تو ای پری کجایی (سرگشته) با صدای محمد اصفهانی

همایون خرم

شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم


«تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی»

من همه جا پی تو گشته‌ام
از مه و مهر نشان گرفته‌ام
بوی تو را ز گل شنیده‌ام
دامن گل از آن گرفته‌ام


«تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی»

دل من سرگشته‌ی تو
نفسم آغشته‌ی تو
به باغ رویاها چو گلت بویم
در آب و آیینه چو مهت جویم


«تو ای پری کجایی؟»

در این شب یلدا ز پیت پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم


«تو ای پری کجایی؟»

مه و ستاره درد من می‌دانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو


«تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی»

هوشنگ ابتهاج (سایه)


آهنگساز: همایون خرم
دستگاه: همایون


تصویر همایون خرم از حسین صافی

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

11 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/bovad-aya.mp3]

دریافت آواز بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟دانلود آواز

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن، که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی

پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

فخرالدین عراقی


شاهد:
بود آیا که در میکده‌ها بگشایند؟
گره از کار فرو بسته‌ی ما بگشایند
حافظ


خواننده:‌ محمدرضا شجریان
آلبوم:‌ همایون‌مثنوی
موسیقی (سنتور):‌منصور صارمی

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم

6 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/sahar-be-buye-nassimet.mp3]

دریافت آواز سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرمدانلود آواز با صدای ناصر فرهنگفر

[audio: https://tarabestan.com/files/music/ghorbani/sahar-be-buye-nasimat-ghorbani.mp3]

دریافت آواز سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرمدانلود آواز با صدای علیرضا قربانی

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار
قیاس کن که منت از شمار خاک درم

بکُشت غمزه‌ی خون‌ریز تو مرا صد بار
من از خیال لب جانفزات، زنده‌ترم

گرفت عرصه‌ی عالم، جمال طلعت دوست
به هر کجا که روم آن جمال می‌نگرم

به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من
که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم

اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد
یکی ز تربت من برگذر، چو درگذرم

که سر زخاک بر آرم، چو شمع و دیگر بار
به پیش روی تو، پروانه‌وار جان سپرم

مرا اگر به چنین شور، بسپرند به خاک
درون خاک، ز شور درون کفن بدرم

بدان صفت که به موج اندرون رَوَد کشتی
همی رَوَد تن زارم درون چشم ترم

ادیب پیشاوری


خوانند و تنبک: ناصر فرهنگفر
آلبوم: خلوت گزیده
اجرای زورخانه ای در دستگاه همایون که در سال ۱۳۶۲ و در انجمن فرهنگی ایران و ژاپن به طور زنده اجرا شده است.


خوانند: علیرضا قربانی
آلبوم: فصل باران
آهنگساز: مجید درخشانی

در ساعت پنج عصر با صدای احمد شاملو

7 نظر »
طربستان:

فدریکو گارسیا لورکا شعر زیر را به عنوان مرثیه‌ای برای «ایگناسیو سانچز مخیاس» سروده است.
ایگناسیو گاوباز و دوست لورکا به شمار می رفت که جان خود را در جریان یک مبارزه گاوبازی از دست داد. این گاوباز مشهور نویسنده هم بود و در زمان خود بسیار فرد محبوبی به شمار می رفت. پس از مرگ ایگناسیو، شاعران بزرگی از جمله میگوئل هرناندز و رافائل آلبرتی در رثای او شعر سرودند اما مرثیه لورکا بدون تردید زیباترین و تاثیرگذارترین آنها است.

لورکا این مرثیه را در چهار بخش سروده است و گویی در هر بخش به یک مرحله از مراحل چهارگانه مواجهه با مصیبت می پردازد. بخش اول واقعیت فیزیکی مرگ را برجسته می کند و قاطعیت و بی رحمی آن را با تکرار عبارت «در ساعت ۵ عصر» یادآوری می کند. ساعتی که ایگناسیو درست در آن زمان درگذشت.

در بخش دوم که با عبارت «نمی‌خواهم ببینمش! / بگو به ماه بیاید / چراکه نمی‌خواهم / خونِ ایگناسیو را بر ماسه‌ها ببینم.» آغاز می شود لورکا در مرحله انکار است و نمی خواهد مرگ دوست عزیزش را بپذیرد. این بخش با تکرار چندین باره «نمی‌خواهم ببینمش» ادامه پیدا می کند و با همین عبارت به پایان می رسد.

در بخش سوم لورکا مرگ دوستش را پذیرفته است و دیگر به جای انکار در جستجوی مرهمی است برای این مصیبت:
می‌خواهم مرا گریه‌ای آموزند، چنان چون رودی / با مِهی لطیف و آبکنارانی ژرف / تا پیکر ایگناسیو را با خود ببرد و از نظر نهان شود

و برای ایگناسیو و روحش آرامش آرزو می کند:
برو، ایگناسیو! / به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور! / بخسب! پرواز کن! بیارام! ــ دریا نیز می‌میرد.

بخش چهارم غم، تلخی و حسرت از دست دادن دوست سایه خود را بر شعر می افکند و لورکا بار دیگر با تکرار عبارت «چرا که تو دیگر مرده‌ای» تاثر شدید خود را نشان می دهد. اما این تاثر و حسرت دیگر برای مرگ ایگناسیو نیست چرا که «دریا نیز می‌میرد».
لورکا این بار غمگین است که دیگر:
نه گاو نرت باز می‌شناسد نه انجیربُن / نه اسبان نه مورچگان خانه‌ات. / نه کودک بازت می‌شناسد نه شب

با وجود این شاعر به دوست از دست رفته اش نوید می دهد که او با شعرش ایگناسیو را ماندگار خواهد کرد:
هیچ کس بازت نمی‌شناسد، نه. اما من تو را می‌سرایم / برای بعدها می‌سرایم چهره‌ی تو را و لطف تو را

این شعر و مرثیه‌ی زیبا را با ترجمه و صدای احمد شاملو بخوانید و بشنوید.

[audio: https://tarabestan.com/files/music/shamlou/saate-panj-asr.mp3]

دانلود «در ساعت ۵ عصر» با صدای احمد شاملودانلود شعر «در ساعت ۵ عصر» با صدای احمد شاملو

ایگناسیو سانچز مخیاس - فدریکو گارسیا لورکا
ایگناسیو سانچز مخیاس – فدریکو گارسیا لورکا

۱- زخم و مرگ

در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچه‌ی سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک، از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر

باد با خود برد تکه‌های پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر
و زنگار، بذرِ نیکل و بذرِ بلور افشاند
در ساعت پنج عصر.
اینک ستیزِ یوز و کبوتر
در ساعت پنج عصر.
رانی با شاخی مصیبت‌بار
در ساعت پنج عصر.
ناقوس‌های دود و زرنیخ
در ساعت پنج عصر.
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
در ساعت پنج عصر.
در هر کنار کوچه، دسته‌های خاموشی
در ساعت پنج عصر.
و گاو نر، تنها دلِ برپای مانده
در ساعت پنج عصر.
چون برف خوی کرد و عرق بر تن نشستش
در ساعت پنج عصر.
چون یُد فروپوشید یکسر سطح میدان را
در ساعت پنج عصر.
مرگ در زخم‌های گرم بیضه کرد
در ساعت پنج عصر.
بی‌هیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر.

تابوت چرخداری در حُکمِ بسترش
در ساعت پنج عصر.
نِی‌ها و استخوان‌ها در گوشش می‌نوازند
در ساعت پنج عصر.
تازه گاوِ نر به سویش نعره برمی‌داشت
در ساعت پنج عصر.
که اتاق از احتضار مرگ چون رنگین‌کمانی بود
در ساعت پنج عصر.
قانقرایا می‌رسید از دور
در ساعت پنج عصر.
بوقِ زنبق در کشاله‌ی سبزِ ران
در ساعت پنج عصر.
زخم‌ها می‌سوخت چون خورشید
در ساعت پنج عصر.
و در هم خُرد کرد انبوهیِ مردم دریچه‌ها و درها را
در ساعت پنج عصر.
در ساعت پنج عصر.
آی، چه موحش پنج عصری بود!
ساعت پنج بود بر تمامی ساعت‌ها!
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه!

۲- خون منتشر

نمی‌خواهم ببینمش!

بگو به ماه بیاید
چراکه نمی‌خواهم
خونِ ایگناسیو را بر ماسه‌ها ببینم.

نمی‌خواهم ببینمش!

ماهِ چارتاق
نریانِ ابرهای رام
و میدانِ خاکی خیال
با بیدبُنانِ حاشیه‌اش.

نمی‌خواهم ببینمش!

خاطرم در آتش است.
یاسمن‌ها را فراخوانید
با سپیدی کوچک‌شان!

نمی‌خواهم ببینمش!

ماده گاوِ جهان پیر
به زبان غمینش
لیسه بر پوزه‌یی می‌کشید
آلوده‌ی خونی منتشر بر خاک،
و نره گاوانِ «گیساندو»
نیمی مرگ و نیمی سنگ
ماغ کشیدند آن‌سان که دو قرن
خسته از پای کشیدن بر خاک.
نه.

نمی‌خواهم ببینمش!

پله پله بَر می‌شد ایگناسیو
همه‌ی مرگش بر دوش‌.
سپیده‌دمان را می‌جست
و سپیده‌دمان نبود.
چهره‌ی واقعی خود را می‌جست
و مجازش یکسر سرگردان کرد.
جسم زیباییِ خود را می‌جست
رگِ بگشوده‌ی خود را یافت.

نه! مگویید، مگویید
به تماشایش بنشینم.
من ندارم دلِ فواره‌ی جوشانی را دیدن
که کنون اندک اندک
می‌نشیند از پای
و تواناییِ پروازش
اندک اندک
می‌گریزد از تن.
فورانی که چراغان کرده‌ست از خون
صُفّه‌های زیرین را در میدان
و فروریخته است آن‌گاه
روی مخمل‌ها و چرم گروهی هیجان دوست.
چه کسی برمی‌دارد فریاد
که فرود ارم سر؟

نه! مگویید، مگویید
به تماشایش بنشینم.
آن زمان کاین سان دید
شاخ‌ها را نزدیک
پلک‌ها بر هم نفشرد.
مادران خوف
اما
سر برآوردند
وز دلِ جمع برآمد
به نواهای نهان این آهنگ
سوی ورزوهای لاهوت
پاسدارانِ مهی بی‌رنگ:
در شهر سویل
شهزاده‌ای نبود
که به همسنگیش کند تدبیر،
نه دلی همچنو حقیقتجوی
نه چو شمشیر او یکی شمشیر.
زورِ بازوی حیرت‌آورِ او
شطّ غرنده‌ای ز شیران بود
و به مانند پیکری از سنگ
نقش تدبیر او نمایان بود.
نغمه‌ای اَندُلسی
می‌آراست
هاله‌ای زرین بر گِرد سرش.
خنده‌اش سُنبل رومی بود
و نمک بود
و فراست بود.
ورزابازی بزرگ در میدان
کوه‌نشینی بی‌بدیل در کوهستان.
چه خوشخوی با سنبله‌ها
چه سخت با مهمیز!
چه مهربان با ژاله
چه چشمگیر در هفته‌بازارها،
و با نیزه‌ی نهاییِ ظلمت چه رُعب‌انگیز!

اینک اما اوست
خفته‌ی خوابی نه بیداریش در دنبال
و خزه‌ها و گیاهِ هرز
غنچه‌ی جمجمه‌اش را
به سرانگشتانِ اطمینان
می‌شکوفانند.
و ترانه‌سازِ خونش باز می‌آید
می‌سُراید سرخوش از تالاب‌ها و از چمنزاران
می‌غلتد به طول شاخ‌ها لرزان
در میان میغ بر خود می‌تپد بی‌جان
از هزاران ضربت پاهای ورزوها به خود پیچان
چون زبانی تیره و طولانی و غمناک ـ
تا کنار رودبارانِ ستاره‌ها
باتلاق احتضاری در وجود آید.
آه، دیوارِ سفید اسپانیا!
آه، ورزای سیاهِ رنج!
آه، خونِ سختِ ایگانسیو!
آه، بلبل‌های رگ‌هایش!

نه.
نمی‌خواهم ببینمش!
نیست،
نه جامی
که‌ش نگهدارد
نه پرستویی
که‌ش بنوشد،
یخچه‌ی نوری
که بکاهد التهابش را.
نه سرودی خوش و خرمنی از گل.
نیست
نه بلوری
که‌ش به سیمِ خام درپوشد.

نه!
نمی‌خواهم ببینمش!

۳- این تخته‌بندِ تن

پیشانیِ‌ سختی‌ست سنگ که رؤیاها در آن می‌نالند
بی‌آب‌ مواج و بی سروِ یخ‌زده.
گُرده‌ای‌ست سنگ، تا بار زمان را بکشد
و درختان اشکش را و نوارها و ستاره‌هایش را.

باران‌های تیره‌ای را دیده‌ام من دوان از پی موج‌ها
که بازوان بلند بیخته‌ی خویش برافراشته بودند
تا به سنگ‌پاره‌ی پرتابی‌شان نرانند.

سنگ‌پاره‌ای که اندام‌های‌شان را در هم می‌شکند بی‌آن‌که به خون‌شان آغشته کند.
چراکه سنگ، دانه‌ها و ابرها را گرد می‌آورد
استخوان‌بندی چکاوک‌ها را و گُرگانِ سایه‌روشن را.
اما نه صدا برمی‌آورد، نه بلور و نه آتش،
اگر میدان نباشد. میدان و، تنها، میدان‌های بی‌حصار.

و اینک ایگناسیوی مبارک‌زاد است بر سرِ سنگ.
همین و بس! ـ چه پیش آمده است؟ به چهره‌اش بنگرید:
مرگ به گوگردِ پریده‌رنگش فروپوشیده
رخسارِ مردگاوی مغموم بدو داده است.

کار از کار گذشته است! باران به دهانش می‌بارد،
هوا چون دیوانه‌ای سینه‌اش را گود وانهاده
و عشق، غرقه‌ی اشک‌های برف،
خود را بر قله‌ی گاوچر گرم می‌کند.

چه می‌گویند؟ ـ سکوتی بویناک برآسوده است.
ماییم و، در برابر ما از خویش می‌رود این تخته‌بند تن
که طرح آشکارِ بلبلان را داشت؛
و می‌بینیمش که از حفره‌هایی بی‌انتها پوشیده می‌شود.

چه کسی کفن را مچاله می‌کند؟ آن‌چه می‌گویند راست نیست.
این‌جا نه کسی می‌خواند نه کسی به کُنجی می‌گرید
نه مهمیزی زده می‌شود نه ماری وحشت‌زده می‌گریزد.

این‌جا دیگر خواستار چیزی نیستم جز چشمانی به فراخی گشوده
برای تماشای این تخته‌بند تن که امکان آرامیدنش نیست.
این‌جا خواهانِ دیدار مردانی هستم که آوازی سخت دارند.
مردانی که هَیون را رام می‌کنند و بر رودخانه‌ها ظفر می‌یابند.
مردانی که استخوان‌هاشان به صدا درمی‌آید
و با دهان پُر از خورشید و چخماق می‌خوانند.

خواستارِ دیدار آنانم من، این‌جا رو در روی سنگ،
در برابر این پیکری که عنان گسسته است.
می‌خواهم تا به من نشان دهند راه رهایی کجاست
این ناخدا را که به مرگ پیوسته است.

می‌خواهم مرا گریه‌ای آموزند، چنان چون رودی
با مهی لطیف و آبکنارانی ژرف
تا پیکر ایگناسیو را با خود ببرد و از نظر پنهان شود
بی آن‌که نفسِ مضاعف ورزوان را بازشنود.

تا از نظر پنهان شود در میدانچه‌ی مدوّر ماه
که با همه خُردی
جانور محزون بی‌حرکتی باز می‌نماید.
تا از نظر پنهان شود در شبِ محروم از سرودِ ماهی‌ها
و در خارزارانِ سپیدِ دودِ منجمد.

نمی‌خواهم چهره‌اش را به دستمالی فروپوشند
تا به مرگی که در اوست خو کند.
برو، ایگناسیو! به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور!
بخسب! پرواز کن! بیارام! ـ دریا نیز می‌میرد.

۴- غایب از نظر

نه گاو نرت باز می‌شناسد نه انجیربُن
نه اسبان نه مورچه‌گان خانه‌ات.
نه کودک بازت می‌شناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

نه صُلب سنگ بازت می‌شناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه می‌شوی.
حتا خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

چراکه تو دیگر مُرده‌ای
همچون تمامی مرده‌گان زمین.
همچون همه آن مرده‌گان که فراموش می‌شوند
زیر پشته‌ای از آتشزنه‌های خاموش.

هیچ‌کس بازت نمی‌شناسد، نه. اما من تو را می‌سرایم
برای بعدها می‌سرایم چهره‌ی تو را لطف تو را
کمالِ پخته‌گیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.

زادنش به دیر خواهد انجامید ـ خود اگر زاده تواند شد ـ
آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث.
نجابتت را خواهم سرود با کلماتی که می‌مویند
و نسیمی اندوهگن را که به زیتون‌زاران می‌گذرد به خاطر می‌آورم.

فدریکو گارسیا لورکا

ترجمه و صدای: احمد شاملو


عنوان اصلی شعر:
Llanto por Ignacio Sanchez Mejias
مرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس

ترجمه انگلیسی شعر
تحلیل این شعر به قلم شلی راکول (به زبان انگلیسی)

ای یار ما دلدار ما، ای عالم اسرار ما

6 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/mokhtabad/ey-yare-ma.mp3]

دانلود ای یار ما دلدار ما است حال بستان با صدای مختاباددانلود ای یار ما دلدار ما با صدای مختاباد

ای یار ما دلدار ما، ای عالم اسرار ما
ای یوسف دیدار ما، ای رونق بازار ما

نک بر دم امسال ما، خوش عاشق آمد پار ما
ما مفلسانیم و تویی، صد گنج و صد دینار ما

ما کاهلانیم و تویی، صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی، صد دولت بیدار ما

ما خستگانیم و تویی، صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی، هم از کرم معمار ما

من دوش گفتم عشق را، ای خسروی عیار ما
سر درمکش منکر مشو، تو برده‌ای دستار ما

واپس جوابم داد او، نی از توست این کار ما
چون هرچه گویی وادهد، همچون صدا کهسار ما

من گفتمش خود ما کهیم، و این صدا گفتار ما
زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما

مولوی

دیوان شمس


شاهد:
خوش می‌روی در کوی ما خوش می‌خرامی سوی ما
خوش می‌جهی در جوی ما ای جوی و ای جویای ما
مولوی


خواننده: عبدالحسین مختاباد
آهنگساز:‌ ملیحه سعیدی
آلبوم: سفر عشق

ای چشم توام پیمانه، همسنگ دوصد خمخانه

27 نظر »
شاید توضیحی غیرضروری باشد. اما دلیل همنشینی تصنیف «تنها تو بمان» با صدای پریسا و تصنیف «سرمستان» با صدای علیرضا افتخاری این است که تصنیف سرمستان از روی ملودی تصنیف تنها تو بمان ساخته شده است.
[audio: https://tarabestan.com/files/music/parissa/tanha-to-beman.mp3]

دریافت تصنیف تنها تو بماندانلود تصنیف تنها تو بمان با صدای پریسا

[audio: https://tarabestan.com/files/music/eftekhari/sarmastan.mp3]

دانلود تصنیف سرمستاندانلود تصنیف سرمستان با صدای علیرضا افتخاری

ای چشم توام پیمانه، همسنگ دوصد خمخانه
همه شور عشق و مستی‌ام از یک نگاه تو

از هر دو جهان بیگانه، شد خانه‌ی دل میخانه
چو تویی کنارم، غم ندارم، در پناه تو
با تو دنیا، باغ رویا

در چشم تو صد میکده مِی می‌بینم
سرمستی دل با نگهی می‌جویم
در آینه جز نقش تو کِی می بینم
کِی جز ره مهر تو رهی می‌پویم

ای چشم توام پیمانه، همسنگ دوصد خمخانه
همه شور عشق و مستی‌ام از یک نگاه تو
با تو دنیا، باغ رویا

عشق تو پناهم، غیر از تو نخواهم
ای راحت جان من، شوق دو جهان من
با تو بود دنیا، باغ رویا

بی تو همه دردم، چون آتش سردم
ای مایه‌ی جوش من، ای از تو خروش من
با تو بود دنیا، باغ رویا

ای شوق مستی من از تو، با من تنها تو بمان
راز دل قصه‌ی غم بشنو، سوز جان را بنشان

ای شور هستی من از تو، با من تنها تو بمان
راز دل از سخنم بشنو، سوز جان را بنشان

ای چشم توام پیمانه، همسنگ دوصد خمخانه
همه شور عشق و مستی‌ام از یک نگاه تو

از هر دو جهان بیگانه، شد خانه‌ی دل میخانه
چو تویی کنارم، غم ندارم، در پناه تو
با تو دنیا، باغ رویا

صدا:‌ پریسا

آهنگساز: عباس خوشدل
ترانه سرا: ؟


ای ساقی ما سرمستان، جامی بده جانم بستان
ز همه گریزان، ناله خیزان، بر تو رو کردم

ای شاهد بزم آرایم، با دیده‌ی خونبار آیم
همه شب به یادت، باده‌ی غم در سبو کردم

یارب، یارا
دریاب ما را

چون آتش عشق تو به جان دارد دل
صد شعله شرر خود به زبان دارد دل

آه سحری، سوز دلی، سودایی
شوق نگهت در دو جهان دارد دل

ای ساقی ما سرمستان، جامی بده جانم بستان
ز همه گریزان، ناله خیزان، بر تو رو کردم

ای شاهد بزم آرایم، با دیده‌ی خونبار آیم
همه شب به یادت، باده‌ی غم در سبو کردم

یارب، یارا
دریاب ما را

بنگر به نیازم، بر سوز و گدازم
ای راز و نیاز من، ای عطر نماز من
در بر نشان ما را، یارا

ای هم نفس من، بشکن قفس من
امید رهاییها، پیوند جداییها
در بر نشان ما را، یارا

سودای شعله شدن، سر زد تا از خاکستر من
می ریزد دست جنون، هر دم باده در ساغر من

ای ساقی ما سرمستان، جامی بده جانم بستان
ز همه گریزان، ناله خیزان، بر تو رو کردم

ای شاهد بزم آرایم، با دیده خونبار آیم
همه شب به یادت، باده غم در سبو کردم
یارب، یارا
دریاب ما را

صدا: علیرضا افتخاری

آلبوم:‌ سرمستان
شاعر: ؟

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/sokhane-tazeh.mp3]

دانلود فایلدانلود تصنیف

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود

خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود

هر کی شدت حلقه‌ی در زود برد حقه‌ی زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود

آب چه دانست که او گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزه‌ی غمازه شود

روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود

ناقه‌ی صالح چو ز کُه، زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژده‌ی تو اشتر جمازه شود

راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود

مولوی

دیوان شمس


جواب:

نوبت كهنه فروشان درگذشت
نو فروشانيم واين بازار ماست
مولوی

شاهد:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
فرخی سیستانی


      خواننده: شهرام ناظری

 

      آهنگساز: مهدی آذرسینا

 

    آلبوم: سخن تازه
صفحه 5 از 18« بعدی...34567...10...قبلی »
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS