هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

27 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/hezar-jahd-bekardam.mp3]

دانلود فایلدانلود فایل

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده است از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

سعدی


آواز: شجریان
آهنگساز: پرویز مشکاتیان
آلبوم: سر عشق

آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/aabe-hayaate-eshgh.mp3]

دانلود تصنیف با صدای شهرام ناظری دانلود تصنیف با صدای شهرام ناظری

آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن

ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن

ای خردم شکار تو تیر زدن شعار تو
شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن

گر عسس خرد تو را منع کند از این روش
حیله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن

در مثل است کاشقران دور بوند از کرم
ز اشقر می کرم نگر با همگان فسانه کن

ای که ز لعب اختران مات و پیاده گشته‌ای
اسپ گزین فروز رخ جانب شه دوانه کن

خیز کلاه کژ بنه وز همه دام‌ها بجه
بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن

خیز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا
مقعد صدق اندر آ خدمت آن ستانه کن

چونک خیال خوب او خانه گرفت در دلت
چون تو خیال گشته‌ای در دل و عقل خانه کن

هست دو طشت در یکی آتش و آن دگر ز زر
آتش اختیار کن دست در آن میانه کن

شو چو کلیم هین نظر تا نکنی به طشت زر
آتش گیر در دهان لب وطن زبانه کن

حمله شیر یاسه کن کله خصم خاصه کن
جرعه خون خصم را نام می مغانه کن

کار تو است ساقیا دفع دوی بیا بیا
ده به کفم یگانه‌ای تفرقه را یگانه کن

شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو
بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن

کهنه گر است این زمان عمر ابد مجو در آن
مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن

ای تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت
گر نه خری چه که خوری روی به مغز و دانه کن

هست زبان برون در حلقه در چه می شوی
در بشکن به جان تو سوی روان روانه کن

مولوی

گر نیک و بد نزد خدا یکسان بدی در ابتلا

2 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/nik-o-bad.mp3]

دانلود تصنیف دانلود تصنیف گر نیک و بد

یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان بر خاستی
این عقل ما آدم بدی این نفس ما حواستی

ور آدم از ایوان دل در نامدی در آب و گل
تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی

ور هستی تن لا شدی این نفس سر بالا شدی
بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی

گر نیک و بد نزد خدا یکسان بدی در ابتلا
با جبرئیل ماه رو ابلیس هم سیماستی

ور راز دارستی بشر پیدا نکردی خیر و شر
هرچه که ناپیداستش بر وی هم پیداستی

این حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ما
چون می نبیند اصل را ای کاشکی اعماستی

خاموش باش اندیشه کن کز لامکان آید سخن
با گفت کی پردازیی گر چشم تو آنجاستی

مولوی

آهنگساز: کارن همایونفر

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

2 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/ey-khodavand.mp3]

دانلود آواز با صدای احمد ابراهیمی دانلود آهنگ با صدای احمد ابراهیمی

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوه‌ده سرکش خون‌خوارش ده

تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن
با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه
یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر
پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده

عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش این گنبد دوارش ده

کو صیادی که همی‌کرد دل ما را پار
زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده

منکر پار شده‌ست او که مرا یاد نماند
ببر انکار از او و دم اقرارش ده

گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی
که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده

گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد
رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن
ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده

مولوی

ای امت بدبخت بر این زرق‌فروشان

7 نظر »

ای هفت مدبر که بر این پرده سرایید

تا چند چو رفتید دگر باره برآیید؟

خوب است به دیدار شما عالم ازیرا

حوران نکو طلعت پیروزه قبایید

سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است

زیرا که به حکمت سبب بودش مایید

از ما به شما شادتر از خلق که باشد؟

چون بودش ما را سبب و مایه شمایید

پر نور و صور شد ز شما خاک ازیرا

مایه‌ی صور و زایشی و کان ضیایید

مر صورت پر حکمت ما را که پدید است

بر چرخ قلم‌های حکیم‌الحکمایید

عیب است یکی آنکه نگردیم همی ما

باقی چو شما، گرچه شما اصل بقایید

پاینده کجا گردد چیزی که نپاید؟

این حکم شناسید شما گر عقلایید

آینده ز ما هرگز پاینده نگردد

هرگه که شما می‌چو برآیید نپایید

گه‌مان بفزایید و گهی باز بکاهید

بر خویشتن خویش همی کار فزایید

آید به دل من که شما هیچ همانا

زان می نفزایید که تا هیچ نسایید

زیرا که نزاده‌است شما را کس و هموار

بر خاک همی زاده‌ی زاینده بزایید

آن را که نزادند مرو را و نزاید

زی مرد خردمند شما راست گوایید

ای شعرفروشان خراسان بشناسید

این ژرف سخن‌های مرا گر شعرایید

بر حکمت میری زچه یابید چو از حرص

فتنه‌ی غزل و عاشق مدح امرایید؟

یکتا نشود حکمت مرطبع شما را

تا از طمع مال شما پشت دوتایید

آب ار بشودتان به طمع باک ندارید

مانند ستوران سپس آب و گیایید

دل‌تان خوش گردد به دروغی که بگویید

ای بیهده‌گویان که شما از فضلایید

گر راست بخواهید چو امروز فقیهان

تزویر گرانند شما اهل ریایید

ای امت بدبخت بر این زرق‌فروشان

جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید؟

خواهم که بدانم که مر این بی‌خردان را

طاعت به‌چه معنی و ز بهر چه نمایید

زین بیش شما را سوی من نیست خطائی

هرچند شما بی خطران اهل خطایید

چون حکم فقیهان نبود جز که به رشوت

بی‌رشوت هریک ز شما خود فقهایید

این ظلم به دستوری از بهر چه باید

چون مال ز یکدیگر بس خود بربایید؟

از حکم الهی به چنین فعل بد ایشان

اندر خور حدند و شما اهل قفایید

ای حیلت‌سازان جهلای علما نام

کز حیله مر ابلیس لعین را وزرایید

چون خصم سر کیسه‌ی رشوت بگشاید

در وقت شما بند شریعت بگشایید

هرگز نکنید و ندهید از حسد و مکر

نه آنچه بگویید و نه هرچ آن بنمایید

اندر طلب حکم و قضا بر در سلطان

مانند عصا مانده شب و روز به پایید

ایزد چو قضای بد بر خلق ببارد

آنگاه شما یکسره درخورد قضایید

با جهل شما در خور نعلید به سر بر

نه درخور نعلی که بپوشید و بیایید

فوج علما فرقت اولاد رسولند

و امروز شما دشمن و ضد علمایید

میراث رسول است به فرزندش ازو علم

زین قول که او گفت شما جمله کجایید؟

فرزند رسول است خداوند حکیمان

امروز شما بی‌خردان و ضعفایید

میمون چو همای است بر افلاک و شما باز

چون جغد به ویرانه در اعدای همایید

پر نور و دل افروز عطائی است ولیکن

ما را، نه شما را، که نه در خورد عطایید

زیرا که روا نیست اگر گویم کایزد

آن داد شما را که مر آن را نه سزایید

گر روی بتابم ز شما شاید زیراک

بی‌روی ستمگاره و با روی و ریایید

فقه است مر آن بیهده را سوی شما نام

کان را همی از جهل شب و روز بخایید

گویید که بدها همه برخواست خدای است

جز کفر نگویید چو اعدای خدایید

ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک

در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید

از بهر چه بر من همه همواره به کینید

گر جمله بلایید چرا جمله مرایید؟

گویید که تو حجت فرزند رسولی

زین درد همه ساله به رنجید و بلایید

فردا به پیمبر به چه شایید که امروز

اینجا به یکی بنده‌ی فرزند نشایید

آن را که ببایدش ستودن بنکوهید

وان را که نکوهیدن شاید بستایید

چون حرب شما را به سخن سخت کنم تنگ

هر چند که بسیار ببایید روایید

چون حجت گویم به ترازوی من اندر

گر پنج هزارید پشیزی نگرایید

ناصرخسرو

دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

بدون نظر »

دلی كه پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفتهء عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یك نفس نرود

چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم
كه یاد باغ بهشتش درین قفس نرود

نثار آه سحر می كنم سرشك نیاز
كه دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق
كزین چراغ تو دودی به چشم كس نرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است
كه كار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی كه نغمهء ناقوس معبد تو شنید
چو كودكان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر
كه هر كه پیش تو ره یافت باز پس نرود

هوشنگ ابتهاج

صفحه 18 از 18« بعدی...10...1415161718
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS