ز اشتیاق تو جانم به لب رسید بیا

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/ghorbani/che-kardeam.mp3]

دانلود آواز اشتیاق دانلود آواز اشتیاق با صدای علیرضا قربانی

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟

چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟
چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی؟

نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی؟
به آخر از چه به صد خواریم برون کردی؟

همه حدیث وفا و وصال می‌گفتی
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، بیا
نظر به حال دلم کن، ببین که چون کردی

لوای عشق برافراختی چنان در دل
که در زمان، علم صبر سرنگون کردی

کنون که با تو شدم راست چون الف یکتا
ز بار محنت، پشتم دو تا چو نون کردی

نگفته بودی، بیداد کم کنم روزی؟
چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

هزار بار بگفتی نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی

به دشمنی نکند هیچ کس به جان کسی
که تو به دوستی آن با من زبون کردی

بسوختی دل و جانم، گداختی جگرم
به آتش غمت از بس که آزمون کردی

کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟
چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی

سیاه‎روی دو عالم شدم، که در خم فقر
گلیم بخت عراقی سیاه‎گون کردی

فخرالدین عراقی

خواننده: علیرضا قربانی
آلبوم: اشتیاق
سرپرست ارکستر: فرهاد فخرالدینی

در آستانه

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/poem/dar-astaneh.mp3]

دریافت شعر در آستانه با صدای احمد شاملودانلود شعر در آستانه با صدای احمد شاملو

در آستانه
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد،

چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظار توست و
اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.

کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.

آیینه‌ای نیک‌پرداخته توانی بود
آن‌جا
تا آراسته‌گی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهم توست نه انبوهی مهمانان،

که آن‌جا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آن‌جا
جنبش شاید،
اما جُمَنده‌یی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف
نه عفریتان آتشین‌گاوسر به مشت
نه شیطان بُهتان‌خورده با کلاه بوقی‌ منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ی بی‌قانون مطلق‌های مُتنافی. ــ

تنها تو
آن‌جا موجودیت مطلقی،
موجودیت محض،
چرا که در غیاب خود ادامه می‌یابی و غیاب‌ات
حضور قاطع اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ی ناگزیر
فروچکیدن قطره‌ قطرانی‌ست در نامتناهی‌ ظلمات:

«ــ دریغا
ای‌کاش ای‌کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
می‌بود!» ــ
شاید اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشان‌های بی‌خورشیدــ

چون هُرَّست آوار دریغ
می‌شنیدی:
«ــ کاش‌کی کاش‌کی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار…»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بی‌ردای شوم قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیات‌اش زمان. ــ
و خاطره‌ات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد.

بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامداد شاعر:)
رقصان می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار
شادمانه و شاکر.

از بیرون به درون آمدم:

از منظر
به نظاره به ناظر.
نه به هیات گیاهی نه به هیات پروانه‌ای نه به هیات سنگی نه به هیات برکه‌ای، ــ

من به هیات «ما» زاده شدم
به هیات پُرشکوه انسان
تا در بهار گیاه به تماشای رنگین‌کمان پروانه بنشینم
غرور کوه را دریابم و هیبت دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت
خویش معنا دهم

که کارستانی ازاین‌دست

از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.

انسان زاده شدن تجسّد وظیفه بود:
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندُه‌گین و شادمان‌شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سُویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوه‌ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غم‌ناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

انسان
دشواری وظیفه است.

***

دستان بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدر کامل و هر پَگاه دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.

رخصت زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم

و منظر جهان را
تنها
از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصار شرارت دیدیم و

اکنون
آنک در کوتاه بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر! ــ

دالان تنگی را که درنوشته‌ام

به وداع
فراپشت می‌نگرم:

فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

به جان منت پذیرم و حق‌گزارم!
(چنین گفت بامداد خسته.)

احمد شاملو

کتاب در آستانه

بهار من اکنون که گشته خزان

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/elaheh/bahare-man.mp3]

دانلود بهار من اکنون که گشته خزاندانلود بهار من اکنون که گشته خزان با صدای الهه

بهار من اکنون که گشته خزان
گرفته چو عمرم غبار زمان
چرا ننویسم حکایت خود
کنون که بخواندم کتاب جهان
چرا که ننالم، که محرم و یاری
از آن همه یاران، نمانده مرا

چرا که نسوزم، که شمع مرادی
ز لاله عذاران، نمانده مرا

تهی شده جامم، ز باده چرا
زمانه مرادم نداده چرا

چو بزمی گیرم، ز شمعی گرمی
که شوری در دل گذارد
ز بس نیرنگ و ریا برخیزد
جدایی آرد به جای وفا
در این بازار فسون و ریا
دریغا گم شد بهای وفا

مرا کز غم جام لبریزم
چرا نبرم رو، به سوی خدا
که جز او نداند، دوای مرا
که او می‌بیند رضای مرا

چرا که ننالم، که محرم و یاری
از آن همه یاران، نمانده مرا

چرا که نسوزم، که شمع مرادی
ز لاله‌عذاران، نمانده مرا

تهی شده جامم، ز باده چرا
زمانه مرادم، نداده چرا

رحیم معینی کرمانشاهی

خواننده: الهه
آلبوم: گلهای رنگارنگ ۵۴۴-ب


جواب:

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند

مر عاشقان را پند کس، هرگز نباشد سودمند

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/mar-asheghan-ra.mp3]

دریافت تصنیف سرمست با صدای شهرام ناظریدانلود تصنیف سرمست با صدای شهرام ناظری

مر عاشقان را پند کس، هرگز نباشد سودمند
نی آن چنان سیلی است این، کش کس تواند کرد بند

ذوق سر سرمست را، هرگز نداند عاقلی
حال دل بی‌هوش را، هرگز نداند هوشمند

بیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی برند
زان باده‌ها که عاشقان، در مجلس دل می‌خورند

خسرو وداع ملک خود، از بهر شیرین می‌کند
فرهاد هم از بهر او بر، کوه می‌کوبد کلند

مجنون ز حلقه عاقلان، از عشق لیلی می‌رمد
بر سبلت هر سرکشی، کردست وامق ریش خند

افسرده آن عمری که آن، بگذشت بی آن جان خوش
ای گنده آن مغزی که آن، غافل بود زین لورکند

این آسمان گر نیستی، سرگشته و عاشق چو ما
زین گردش او سیر آمدی، گفتی بسستم چند چند

عالم چو سرنایی و او، در هر شکافش می‌دمد
هر ناله‌ای دارد یقین، زان دو لب چون قند قند

می‌بین که چون در می‌دمد، در هر گلی در هر دلی
حاجت دهد عشقی دهد، کافغان برآرد از گزند

دل را ز حق گر برکنی، بر کی نهی آخر بگو
بی جان کسی که دل از او، یک لحظه برتانست کند

من بس کنم تو چست شو، شب بر سر این بام رو
خوش غلغلی در شهر زن، ای جان به آواز بلند

مولوی

دیوان شمس


خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: غم زیبا
آهنگساز و تنظیم: مسعود شناسا

نوبت عاشقی است یک چندی

6 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/banan/goftam-ahan-deli-konam-banan.mp3]

دریافت نوبت عاشقی است یک چندی با صدای بنان و مرضیهدانلود نوبت عاشقی است یک چندی با صدای بنان و مرضیه

[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/goftam-ahan-deli-konam-shajarian.mp3]

دریافت نوبت عاشقی است یک چندی با صدای محمد رضا شجریاندانلود نوبت عاشقی است یک چندی با صدای محمد رضا شجریان

گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

وان که را دیده در دهان تو رفت

هرگزش گوش نشنود پندی

خاصه ما را که در ازل بوده‌ست

با تو آمیزشی و پیوندی

به دلت کز دلت به درنکنم

سخت‌تر زین مخواه سوگندی

یک دم آخر حجاب یک سو نه

تا برآساید آرزومندی

همچنان پیر نیست مادر دهر

که بیاورد چون تو فرزندی

ریش فرهاد بهترک می‌بود

گر نه شیرین نمک پراکندی

کاشکی خاک بودمی در راه

تا مگر سایه بر من افکندی

چه کند بنده‌ای که از دل و جان

نکند خدمت خداوندی

سعدیا دور نیک‌نامی رفت

نوبت عاشقی است یک چندی

سعدی


شاهد:
من بر آن بودم که ندهم دل به عشق
سروبالا دلستانی می‌کند


غلامحسین بنان و مرضیه
گلهای رنگارنگ ۱۳۴


آواز: محمد رضا شجریان
آلبوم: رندان مست
گروه شهناز
سرپرست گروه: مجید درخشانی

ليلا مهاجر است که حرفی نمی‎زند

بدون نظر »

ليلا مهاجر است که حرفی نمی‎زند
آزرده خاطر است که حرفی نمی‎زند

ليلا نماد غربت اين حال و روز ماست
درد معاصر است که حرفی نمی‎زند

ليلا برای رنج کشيدن تمام عمر
انگار حاضر است که حرفی نمی‎زند

گم گشته در هياهوی رنگ و ريای شهر
انگار کافر است که حرفی نمی‎زند

ليلا دلش گرفته از اين کوچه های تلخ
فردا مسافر است که حرفی نمی‎زند

اين شعر را برای دل او سروده ام
اين بيت آخر است که حرفی نمی‎زند

علی مدد رضوانی

شاعر معاصر افغانستان
او متولد غزنی و مقيم ورامين تهران است. او در سال ۱۳۵۷ به دنیا آمد.

از دوست به یادگار دردی دارم

2 نظر »
مجموعه‌ی رباعیات زیر به عنوان رباعیات مولوی منتشر شده‌‌است، اما برخی از آنها نیز به ابوسعید ابوالخیر نسبت داده شده‌اند.
از جمله رباعی «بر من در وصل بسته می‌دارد دوست» که در خوشنویسی زیر از میرعماد هم نام ابوسعید ابوالخیر به عنوان شاعر آمده است.

یادگار دوست

خوشنویسی اثر میر عماد


برای دیدن نسخه بزرگ خوشنویسی کلیک کنید

[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/yadgare-dust-1.mp3]

دانلود یادگار دوستدانلود آواز (درآمد) با صدای شهرام ناظری

[audio: https://tarabestan.com/files/music/nazeri/yadgare-dust-2.mp3]

دانلود یادگار دوستدانلود آواز در گوشه داد (سوز و گداز) با صدای شهرام ناظری

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

مستم كن و از هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرار گیرد بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

***

***

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی، ‌از آنی همه من

من نیست شدم در تو، از آنم همه تو

***

***

بازآی که تا به خود نیازم بینی

بیداری شبهای درازم بینی

نی نی غلطم که خود فراق تو مرا

کی زنده رها کند که بازم بینی؟

***

***

هر روز دلم در غم تو زارتر است

وز من دل بی‌رحم تو بیزارتر است

بگذاشتیم، غم تو مگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادارتر است

***

***

بر من در وصل بسته می‌دارد دوست

دل را به عنا شکسته می‌دارد دوست

زین پس من و دل‌شکستگی بر در اوست

چون دوست دل شکسته می‌دارد دوست

***

***

خود ممکن آن نیست که بردارم دل

آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم دل

دل را چه کنم؟ بهر چه می‌دارم دل

***

***

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است

هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچ است

***

***

من بودم و دوش آن بت بنده‌نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه، حدیث ما بود دراز

***

***

دل تنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

***

***

ای نور دل دیده و جانم، چونی؟

وی آرزوی هر دو جهانم چونی؟

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس

تو بی رخ زرد من، ندانم چونی

***

***

افغان کردم، بر آن فغانم می‌سوخت

خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت

از جمله کران‌ها برون کرد مرا

رفتم به میان، در میانم می‌سوخت

***

***

من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صدهزار درمان ندهم

مولوی


خواننده: شهرام ناظری
آلبوم: یادگار دوست
آهنگساز: کامبیز روشن روان
شعرخوانی: عبدالله آقازاده


خوشنویسی:‌
میرعماد

برای دیدن نسخه بزرگ خوشنویسی کلیک کنید

ای دل مبتلای من شیفته هوای تو

بدون نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/others/ey-dele-mobtala.mp3]

دریافت فایلدانلود تصنیف از گروه شمس

ای دل مبتلای من شیفته‌ی هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو

رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو

نی ز برای تو به جان، بار بلای تو کشم
عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو

باد جهان بی‌وفا، دشمن من ز جان و دل
گر نکنم ز دوستی، از دل و جان هوای تو

پره ز روی برفکن، زآن‌که بماند تا ابد
جمله‌ی جان عاشقان، مست می لقای تو

جان و دلی است بنده را، بر تو فشانم این که هست
نی که محقری است خود، کی بود این سزای تو؟

چشم من از گریستن، تیره شدی اگر مرا
گاه و به‌گاه نیستی، سرمه ز خاک پای تو

گر ببری به دلبری، از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس، از لب جانفزای تو

هست ز مال این جهان، نقد «فرید» نیم جان
می‌نپذیری این ازو، پس چه کند برای تو؟

فریدالدین عطار نیشابوری


شاهد:
تاب بنفشه می‌دهد طره‌ی مشک‌سای تو
پرده‌ی غنچه می‌درد خنده دلگشای تو
[حافظ]


گروه شمس به سرپرستی تهمورس پورناظری
آلبوم: مستان سلامت می کنند

دوستان فصل بهار است صفا باید کرد

1 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/shajarian/dustan-fasle-bahar-ast.mp3]

دریافت دوستان فصل بهار است با صدای شجریاندانلود دوستان فصل بهار است با صدای شجریان

دوستان فصل بهار است صفا باید کرد
دامن عقل درین هفته رها باید کرد

عقل را با سر آشفته‌دلان سازش نیست
راستی پیروی از عقل چرا باید کرد

سخن از باده کند زمزمه‌ی باد صبا
گوش بر زمزمه‌ی باد صبا باید کرد

نوبهار است و جوانید و نشاطی دارید
همه دانید، چه گویم که چه‌ها باید کرد

وحشی‌آسا به دل سبزه مکان باید جست
خویش را از ادب خشک جدا باید کرد

تا به کف دامن خوشبوی حبیب است و «ادیب»
شوری از نغمه‌ی «شهناز» به پا باید کرد

تا شود کام دلی حاصل ازین چند صباح
آنچه از دست برآید بخدا باید کرد

پژمان بختیاری

تقدیم به اسماعیل ادیب خوانساری


آواز: محمد رضا شجریان
آلبوم: گلهای رنگارنگ ۵۴۴ ب
تار: جلیل شهناز

فتح باغ با صدای فروغ فرخزاد

2 نظر »
[audio: https://tarabestan.com/files/music/forough/fathe-bagh.mp3]

دریافت فتح باغ با صدای فروغ فرخزاددانلود فتح باغ با صدای فروغ فرخزاد

آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت در اندیشه‌ی آشفته‌ی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه‌ی کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

همه می دانند،
همه می دانند،
که من و تو از آن روزنه‌ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه‌ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم

همه می‌ترسند،
همه می‌ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم

سخن از پیوند سست دو نام
و هم‌آغوشی در اوراق کهنه‌ی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو
و صمیمیت تن‌هامان در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی‌ها در آب

سخن از زندگی نقره‌ای آوازی است
که سحرگاهان فواره‌ی کوچک می خواند
ما در آن جنگل سبز سیال
شبی از خرگوشان وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد؟

همه می‌دانند
همه می‌دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته‌ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم‌آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه‌ی نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند

سخن از پچ‌پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است و پنجره‌های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیای بیهده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور

سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته‌اند

به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را

پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی‌های برج سپید خود
به زمین می‌نگرند

فروغ فرخزاد

کتاب: تولدی دیگر

صفحه 3 از 1812345...10...قبلی »
Simplified Theme by Nokia Theme transform by TowFriend | Powered by Wordpress | Aviva Web Directory
XHTML CSS RSS